عشق در دبیرستان

𖤐عشق در دبیرستان𖤐

سارا هستم امروز روز اول دبیرستان بود فرم مدرسمو پوشیدم یه رژ کمرنگ زدم و راه افتادم روز اول بودو من هیچکی رو نمیشناختم یک دو سالی هم بود ک مادر پدرم مرده بودن و تنها بودم رفتم روی یه نیمکت نشستم کنار یه دختر وقتی نشستم دختره گفت
؟؟؟: سلام
سارا: منم گفتم سلام
سارا: اسمت چیه؟
؟؟؟: من یجی هستم
سارا: خوشبختم منم سارا هستم
بعد چن مین یه پسر خیلی جذاب وارد کلاس شد رفت و نشست روی یه نیمکت بعد چند مین
زنگ تفریح خورد و من و یجی رفتیم سمت حیاط ک چن تا پسر مزاحممون شدن یهو یکی اومد جلومون هول شدم این همون پسر جذابی بود ک تو کلاس دیدم داشت ازمون دفاع میکرد وقتی پسرا رفتن ازش تشکر کردیم بعد ک خودمون رو معرفی کردیم گفت منم کیم تهیونگ هستم
(کیم تهیونگ چ اسم قشنگی)
بعد خداحافظی کردیم







بعد تموم شدن کلاس داشتم میرفتم خونه ک یهو باخودم گفتم وقتی دیدیمش خیلی حس عجیبی بود☺️
نکنه😳
نکنه😳
عاشقش شدم🤭
حواسم رو پرت کردم ک یادم بره







یه ماهی میشه مدارس شروع شده و خیلی وقتا تهیونگ جلومون سبز میشد دیگ واقعا مطمعن شده بودم ک بهم یه حسی داره تا اینکه یه روز منو ب بهونه ی قدم زدن برد پشت یه درخت اونجا بهم اعتراف کرد منم خشکم زده بود و سریع از اون مکان دور شدم سه روز بهش محل نمیدادم و فکر کردم روز چهارم منتظر شدم زنگ بخوره وقتی زنگ خورد بردمش پشت همون درخت و گفتم ک قبوله همینجوری ک از خجالت لپام سرخ شده بود لباش و روی لبام گذاشت و یه بوسه کوتاه زد و گفت
تهیونگ: فعلا همین کافیه😉
چون من تنها بودم بعضی شبا میومد خونمون تا اینک بعد یه ماه ب پدر مادرش گفت و قبول کردن ما باهم ازدواج کردیم.








الان یک سال از ازدواجمون میگذره
ولی جدیدا تهیونگ خیلی باهام سرد شده بود شبا تا صب بیرون بود وقتی هم ک میپرسیدم کجایی میگفت شرکت ولی دروغ میگفت شبا بوی الکل و ادکلن زنونه میداد ولی خودمو قانع میکردم و میگفتم شاید چون ادکلن زنونه میپسنده استفاده میکنه ولی دیگ خیلی غیر قابل تحمل بود تا اینک یه روز رفتم ادکلنارو بو کردم و دیدم بوش شبیه هبچکدوم از ادکلنا نبود تا اینک یه روز دنبالش کردم
سارا: باورم نمیشه😳
تهیونگ خونه یجی چیکار میکنه
سریع تلفنم رو در اوردمو زنگ زدم ب یجی
سارا: سلام یجی خوبی؟ کجایی چیکار میکنی
یجی: سلام مرسی ت خوبی بیرونم سرکار ت کجایی؟
سارا: هیچی من خونه ام
خداخافظی کردم و قطع کردم
یجی صمیمی ترین دوستم بود هیچوقت بهم دروغ نمیگفت عجیب بود
تصمیم گرفتم یجوری واد خونه شم رفتم ک برم داخل دیدم در بازه فهمیدم ک پارتیه
دیدم بلع پارتیه دیدم شلوغه رفتم تو خوب دور و بر رو نگاه کردم بله یجی و تهیونگ سر یه میز نشستن دوتاشون کنار هم بودن رفتم جلو و زدم رو شونه تهیونگ برگشت
دیدگاه ها (۴)

𖤐عشق در دبیرستان𖤐ادامه شکه شدتهیونگ: تو تو اینجا چیکار میکنی...

••🤍⃟🎂••🤍≽خدا آذرماهی ها را🎂≽خلق کرد تا ثابت کنه که یه آدم چق...

وقتی ددی صداشون میزنینامی:اینجا ن بیبیشوگا:از ددی چی میخای خ...

#سناریواگه براش گل بخرینامجون: ت ک خودت گلی فداتشمجین: گل؟ ب...

جوجه تیغی عصبانی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط