شوق می آمد

🧡🍂




#شوق می آمد،
دست در گردن #حس می انداخت
فکر #بازی می کرد
زندگی چیزی بود
مثل یک #بارش‌عید،
یک #چنار پر سار
زندگی در آن وقت،
صفی از نور و #عروسک بود،
یک بغل #آزادی بود...✍️📷

#سهراب_سپهری






#آرامکده

نگاشــــــته شده در:۱۴۰۲/۸/۸. ۷:۴۷



💌👒 ⌈ #مستاجرِخدا
دیدگاه ها (۰)

🧡🍂#همیشگی باش، خب؟؟؟یک #مشترک در دسترس …یکی که توی هر مناسبت...

۱🧡🍂#خرمالو دخترکی زاده #پاییز است #گونه‌هایش پر نارنجی طعم ل...

🧡🍂#صبح یعنی کهپس از یک شبِ پردرد و سیاهبرسی از ره وعطرِ خوشِ...

🧡🍂#عشق قابیل استقابیلی که سرگردان هنوز!کشته خود را نمی‌داند ...

تک پارتی

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط