14 تا از ترسناک ترین جمله های دنیا! طراح: نیکوتین

1- بچم رو بغل کردم و توی تختش گذاشتم که بهم گفت: "بابایی زیر تخت رو نگاه کن هیولا نباشه" منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم. زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت: "بابایی یکی رو تخت منه"...

2- زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خونمون شده. دو سال پیش یه دزد وارد خونمون شد و زنم رو کشت..
‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌
3- با صدای بیسیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی می خونه، روی تخت جابجا شدم و دستم خورد به زنم که کنار من خوابیده بود...
‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌
4- من همیشه فکر می کردم گربه من یه مشکلی داره، آخه همیشه بهم زل می زد تا اینکه یه بار که دقت کردم فهمیدم همیشه به پشت سر من زل میزده...
‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌
5- هیچ چیز مثل خنده یه نوزاد زیبا نیست مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و خونه تنها باشی...
‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌
6- یک عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود، من تنها زندگی می کنم...

7- یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش می کرد، واسه همین بلند شکه که بره پایین، وقتی به پله ها رسید و خواست که بره پایین، مامانش به داخل اتاق کشیدش و گفت: "منم شنیدم!"...

8- آخرین چیزی که دیدم، ساعت رومیزیم بود که 12:07 دقیقه رو نشون می داد و این زمانی بود که یه زن ناخون های بلند و پوسیده اش رو تو سینم فرو کرد و با دست دیگش جلوی دهنم رو گرفته بود که صدام در نیاد. یهو از خواب پریدم و روی تخت نشستم و خیالم راحت شد که خواب می دیدم، که چشمم به ساعت رومیزیم افتاد... 12:06.... در کمد دیواریم با یه صدای آروم باز شد...

9- یه مسئله ی ریاضی بدجور اعصابمو به هم ریخت . رفتم پیش بابام که بتونه حلش کنه . در اتاقشو زدم . گفت بیا تو… رفتم داخل و درو پشت سرم بستم . دستم رو دستگیره بود که یادم افتاد بابام 6 روزه رفته مسافرت و هنوز نیومده...

10- با صدای چند ضربه به شیشه از خواب پاشدم ، اول فکر کردم صدا از پنجره میاد ، تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم…

11- زنم که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا اینقدر سنگین نفس می کشم؟ من سنگین نفس نمی کشیدم...

12- چراغ اتاقش روشنه اما من الان از سر خاکش برگشتم...

13- خوابیده بودم...ناگهان حرارت دستی رو به دور گردنم احساس کردم....به اطراف نگاه کردم؛کسی در آن نزدیکی نبود…

14- آخرین انسان روی زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند!!...
.
.
برای خوندن این سبک از جمله به پیج زیر برید
@band_angoshti
دیدگاه ها (۳)

یروزی هست که فقط خودت میمونی

من از مردن نمیترسم از این میترسم

#رمان_بند_انگشتی_من#پارت_32و با آیدا از اتاق خارج شدم و در ا...

#رمان_بند_انگشتی_من#پارت_31یاسر: ماه تو رو میبینه جلوت کم می...

{مافیای من}{پارت ۱۰}باشه عشقم بخواب کوک ویو همین طور مونده ب...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁵³دوست داشتم بگه میخواستم ببینمت.....شا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط