خسرو شکیبایی ماهی مون هی میخواست یه چیزی بهم بگهتا دهنش
خسرو شکیبایی: ماهی مون هی میخواست یه چیزی بهم بگه،تا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش، ونمیتونست بگه.دست کردم تو آکواریوم درش آوردم. شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن.دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو. اینقدر بالا پایین پرید، خسته شدخوابید. دیدم بهترین موقعه تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. ولی الان چند ساعته بیدار نشده.یعنی فکر کنم بیدار شده،دیده انداختمش اون تو، قهرکرده خودشو زده به خواب...! این داستان رفتار ما با بعضی آدمای اطرافمونه.دوسشون داریم و دوستمون دارند،ولی اونا رو نمیفهمیم؛ فقط تو دنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو با اونا میکنیم.. #قصه_ماهی https://telegram.me/lllloooovvee
fatemeh...
fatemeh...
- ۳.۹k
- ۰۹ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط