پاییز جان دیگر بس است لطفا زودتر برو که حال دل من بدجور ب

پاییز جان دیگر بس است لطفا زودتر برو که حال دل من بدجور بارانیست تعریفت را زیاد شنیده بودم قرار بود فصلت، فصل عاشقی باشد قرار بود برگ های زردت بهانه ای باشد برای قدم زدنمان قرار بود با آمدن مهرت، مهرش زیاد شود قرار بود در آبانت، زیر باران دستش در دست من باشد قرار بود در آذرت در آن همه سرما، با گرمای وجود او گرم شوم و چه قرار های قشنگی….

که به سرانجام نرسید این همه بدقولی از تو بعید بود پاییز جان دیگر حتی یلدایت را هم نمی خواهم…یک دقیقه بیشتر بیدار بمانم که چه شود؟؟؟!!! و حیف از این فصلی که هزاران بهانه داشت برای با تو بودن اما نشد…خواهشا زودتر برو راه زمستان را بازکن شاید با آمدن دی که ماه من است دلش به رحم آید و این همه بی مهری پاییز را جبران کند…

شاید دوباره عشقش به من طلوع کند شاید دوباره بخواهد با من زندگی کند شاید…
#محمد_رضا_قلی_پور
دیدگاه ها (۳)

خسته شده ام… خسته از ندیدنت،از اینکه در اغوشت نیستم،از دلتنگ...

نمی دانم چرا خیال میکردمهیچ وقت شهید نمیشود! #سردار_سلیمانی ...

می‌بینی چه شب ساکتی است؟انگار هیچکس در دنیا نیست!یا شاید، من...

عشق را در پسِ غرورهای بی خودمان پنهان کرده ایم و فریادِ بی ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط