Part

Part ⁸⁶
ا.ت ویو:
جونگ کوک نفس عمیق کشید گفت
کوک:بنظر خودت چه موقع این حس پیدا میشه
با حرفش تمام لحظه هایی که این اتفاق میوفتاد رو به یاد اوردم و چیزی که بین همشون مشترک بود تهیونگ بود..سرم رو بالا گرفتم و نگاه جونگ کوک کردم..چیزی که توی ذهنم بود مطمعن بودم اشتباه بود..جونگ کوک که حالت پریشون منو دید نشست و دستشو روی سر شونو گذاشت و با تعجب گفت
کوک:ببینم چی شده
نگاهش کردم گفتم
ا.ت:هیچ...هیچی نیست فقط یاد یه چیزی افتادم یه لحظه گیج شدم
جونگ کوک که هنوز متقاعد نشده بود دیگه پاپیچ قضیه نشد گفت
کوک:خیلی خب بهتره بریم شام بخوریم
انقدر توی فکر بودم که متوجه حرف جونگ کوک نشدم..با تکون دادن دستش جلوی صورتم به خودم اومدم
ا.ت:چیزی شده
کوک:بیا بریم پایین برای شام
سرم رو تکون دادم و از جام بلند شدم و همراه جونگ کوک رفتم پایین..به پله اخر رسیدیم که صدای جونگ کوک بلند شد
کوک:ببینید جیمین شی چی برامون درست کرده
دست از فکر کردن برداشتم و نگاه میزی که جیمین چیده بود همراه با غذاهایی که درست کرده بود کردم..فکر نمیکردم جیمین بتونه همچین کاری رو بکنه..پشت یکی از صندلی ها نشستم که دوباره رفتم توی فکر..چرا همون اول متوجه نشدم..من دختر تیزی بودم اما برای این چرا انقدر دیر متوجه شدم..ولی..ولی کاشکی هیچ وقت نمیفهمیدم..نباید اینجوری میشد
با صدا های مداومی که اسمم رو صدا میزد از سیاه چاله ی افکارم بیرون کشیده شدم..گیج به اطرافم نگاه کردم..جونگ کوک بود که صدام میزد و کاملا مشخص بود که نگرانه..نگاه جیمین و تهیونگ کردم جیمین هم مثل اینکه نگران بود اما تا نگاهم به تهیونگ خورد دوباره تمام اون حس ها به درونم ریخته شدن..نفسم برای لحظه ای تنگ شد..پلک هام میلرزیدن و قلبم با تپش بدی میکوبید..نگاهمو از تهیونگ گرفتم و چشمامو بستم و روی هم فشار دادم..سرم بدجوری درد میکرد
کوک:ا.ت..حالت خوبه
سرم رو بالا اوردم و نگاهش کردم
ا.ت:ا..اره خوبم
جونگ کوک نگاهی به جیمین انداخت و جیمین هم نگاهی به من
جیمین:مطمعنی حالت خوبه
سرم رو تکون دادم و گفتم
ا.ت:اره نگران نباشید
دیگه اشتهایی برام نمونده بود اما یه زور هم که شده بود زره ای از غذامو خودم..ظرف غذا رو به جلو هول دادم و از جام بلند شدم
ا.ت:من سیرم میرم بالا
بدون هیچ حرف دیگه ای سمت پله ها قدم برداشتم توی راه صداشون رو میشنیدم
جیمین:باز چی رفتی بهش گفتی
کوک:هیچی بهش نگفتم فقط حرف زدیم
جیمین:امیدوارم همون حرف هایی که زدی حرف های درستی باشه
کوک:چرا همیچین فکری رو میکنی
تهیونگ:تمومش کنید
با دور شدنم دیگه صداشون رو نشنیدم..از پله ها بالا رفتم تا به اتاقم رسیدم..در اتاق رو باز کردم و بدون روشن کردن لامپ سمت تخت رفتم و خودمو زیر ملافه تخت قایم کردم...

ادامه دارد 🍷
دیدگاه ها (۰)

Part ⁸⁷ا.ت ویو: خودمو زیر ملافه تخت قایم کردم..تنها صدایی که...

Part ⁸⁸ا.ت ویو:به اخر پله ها رسیدیم..دستمو از لباسش جدا کردم...

Part ⁸⁵ا.ت ویو:چمدونم رو از بالای کمدم پایین اوردم..روی تخت ...

Part ⁸⁴ا.ت ویو:نگاهش کردم..انگار که ذهنمو داشت میخوند..تهیون...

هرزه ی حکومتی پارت ۱ویو ا/ت با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم با...

"سرنوشت "p,35..ساعت ۳ صبح .....با حس باد سردی چشمامو باز کرد...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط