part17
part17#
خوب که بدنم رو شست و آب کشی کرد، حوله ام رو
هم تنم کرد و گفت برم بیرون تا بیاد.
بی حرف گوش کردمو به محض نشستنم؛ حسام وارد
اتاق شد و گفت:
_ مامانت صبونه فرستاده؛ بیاین سر میز.
هه عوضی بی غیرت...!
چقدر معمولی رفتار میکرد انگار که هیچ
اتفاقینیفتاده...!
اردالن موهاشو خشک کرد و یه شلوارک پوشید.
ولی من این قدر خسته بود که با همون حوله تنی از جا
بلند شدم و شونه به شونه رفتیم توی آشپزخونه.
حسام ذوق زده نگاهی به جفتمون انداخت و از اردالن
پرسید:
_ حموم بودین؟
_ آره!
به سمت اردالن خم شد و با لحن خماری گفت:
_ چیکارش کردی؟ردالن هیمطورکه دستشو برای پسته های توی سینی
دراز میکرد؛ شونه ای باال انداخت و عادی گفت:
_ گاییدمش!
حسام با آرامش سر جاش نشست و با لبخند پهنی
بهم نگاه کرد.
چقدرچندم میشد ازش، چینی به دماغم دادم و رو ازش
گرفتم.
از جفتشون بیزاربودم .اردالن یه لقمه بزرگ کره و
عسل و گردو برام گرفت و گفت:
_ بخور رنگ به رو نداری!
بی تعارف از دستش گرفتم و گاز زدم
خوب که بدنم رو شست و آب کشی کرد، حوله ام رو
هم تنم کرد و گفت برم بیرون تا بیاد.
بی حرف گوش کردمو به محض نشستنم؛ حسام وارد
اتاق شد و گفت:
_ مامانت صبونه فرستاده؛ بیاین سر میز.
هه عوضی بی غیرت...!
چقدر معمولی رفتار میکرد انگار که هیچ
اتفاقینیفتاده...!
اردالن موهاشو خشک کرد و یه شلوارک پوشید.
ولی من این قدر خسته بود که با همون حوله تنی از جا
بلند شدم و شونه به شونه رفتیم توی آشپزخونه.
حسام ذوق زده نگاهی به جفتمون انداخت و از اردالن
پرسید:
_ حموم بودین؟
_ آره!
به سمت اردالن خم شد و با لحن خماری گفت:
_ چیکارش کردی؟ردالن هیمطورکه دستشو برای پسته های توی سینی
دراز میکرد؛ شونه ای باال انداخت و عادی گفت:
_ گاییدمش!
حسام با آرامش سر جاش نشست و با لبخند پهنی
بهم نگاه کرد.
چقدرچندم میشد ازش، چینی به دماغم دادم و رو ازش
گرفتم.
از جفتشون بیزاربودم .اردالن یه لقمه بزرگ کره و
عسل و گردو برام گرفت و گفت:
_ بخور رنگ به رو نداری!
بی تعارف از دستش گرفتم و گاز زدم
۱.۴k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.