ᴘᴀʀᴛ 7
ᴘᴀʀᴛ 7
هوفی از روی کلافگی کشیدم و بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم درو باز کردمو و رفتم داخل مثل همیشه بوی عطر پیچیده بود توی اتاقم
باعث آرامشم میشد رفتم سمت کمد و لباسامو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت و چشمامو بستم نفس عمیقی کشیدم اینجا تنها جایی بود ک میتونستم بدون استرس و ترس راحت باشم توی اوج آرامش بود ک در زده شد چشمامو باز کردم و رو تخت نشستم
تهیونگ : کیه؟
هانول : منم ته ...خواستم بگم ک کار تموم شد
تهیونگ : باشه...ممنونم
هانول : کاری نکردم... خوب بخوابی
تهیونگ : توام همینطور
دیگه صداش نیومد حتما رفته
هوفی کشیدم و رفتم سمت میزی ک گوشه ی اتاقم بود دیشب اصلا نخوابیدم الانم ک ساعت 9 صبحه دیگه چشمام باز نمیشد اما باید این پرونده حل بشه اگرنه آروم نمیگرفتم
ا/ت ویو
نشسته بودم به دیوار نگاه میکردم ک در باز شد نگاه کردم بازم همون مرده بود
.. : بلند شو باید بریم تمرین
بلند شدم و دنبالش رفتم به سمت یه اتاق میرفت
ا/ت : کجا میری؟
.. : بیا...خودت میفهمی
دیگه چیزی نگفتم حوصله بحث باهاشو نداشتم برای همین بدون حرف دنبالش رفتم...بعد از رسیدن درو باز کرد و رفت کنار
.. : برو داخل
رفتم تو اتاق به اطراف نگاه کردم چند تا بطری شیشه ای تو اتاق بود ، برگشتم سمتش ک دیدم یه اسلحه گرفته سمتم
.. : بگیرش
ا/ت : م من
.. : گفتم بگیرش
ا/ت : اما
.. : نکنه بازم میخوای...
نزاشتم حرفش تموم بشه و اسلحه رو ازش گرفتم
.. : برو اونجا
با دست نشون داد ک باید برم کجا وایسم مجبور بودم به حرفش گوش کنم رفتم وایسادم همونجا اینکه پشتم وایساده بودو حس میکردم
.. : اون بطوریارو نشونه بگیر
کاری ک گفتو کردم کامل چسبید بهم و دستامو گرفت
اون بطریارو نشونه گیری کرد
.. : اینطوری باید بگیری
چشمامو به بطری ها دوختم ک ماشه رو کشید از ترس از جام پریدم آخه منو چ به اسلحه توی شک بودم
.. : هوی با توام
بهش نگاه کردم ک زد زیر خنده همینطوری بهش زل زده بودم
.. : چیشد؟ نکنه ترسیدی؟ اولش همیشه همینه عادت میکنی
هیچی نگفتم
.. : خب حالا نوبت توعه
ا/ت : من؟
.. : آره.. حالا بدون کمک من باید این بطری هارو بزنی
ا/ت : من نمیتونم
.. : امتحان کن..باید یاد بگیری
نگاهمو ازش گرفتم و کاری ک گفتو انجام دادم
نشونه گرفتم .. دستمو گذاشتم رو ماشه و کشیدمش یه جیغ بنفش زدم صدای خنده هاش تو کل سالن پیچیده بود
ا/ت : چرا میخندیییی
.. : خیلی خنده داری
ا/ت : هیییی
.. : باشه باشه
یهو خیلی جدی شد
.. : خب بازم تمرین میکنیم
................
..... 24: ..
دیگه نتونستم و وایسادم
.. : بازم ک 10 دور شد گفتم باید تا 22 بری
ا/ت : دیگه... نمیتونم( نفس نفس میزنه )
هوفی کشید از صبح تا حالا داره از من کار میکشه الان ساعت 5 ظهره دیگه هیچ جونی تو بدنم نمونده بود بدنم بخاطر تمرینا کبود شده بود الانم ک گیر داده باید 22 بار دور زمین فوتبال بدوام
.. : بیا بریم داخل عرق کردی سرما خوری بعد رئیس منو دعوا میکنه
اینو گفت و رفت لنگون دنبالش راه افتادم
هوفی از روی کلافگی کشیدم و بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم درو باز کردمو و رفتم داخل مثل همیشه بوی عطر پیچیده بود توی اتاقم
باعث آرامشم میشد رفتم سمت کمد و لباسامو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت و چشمامو بستم نفس عمیقی کشیدم اینجا تنها جایی بود ک میتونستم بدون استرس و ترس راحت باشم توی اوج آرامش بود ک در زده شد چشمامو باز کردم و رو تخت نشستم
تهیونگ : کیه؟
هانول : منم ته ...خواستم بگم ک کار تموم شد
تهیونگ : باشه...ممنونم
هانول : کاری نکردم... خوب بخوابی
تهیونگ : توام همینطور
دیگه صداش نیومد حتما رفته
هوفی کشیدم و رفتم سمت میزی ک گوشه ی اتاقم بود دیشب اصلا نخوابیدم الانم ک ساعت 9 صبحه دیگه چشمام باز نمیشد اما باید این پرونده حل بشه اگرنه آروم نمیگرفتم
ا/ت ویو
نشسته بودم به دیوار نگاه میکردم ک در باز شد نگاه کردم بازم همون مرده بود
.. : بلند شو باید بریم تمرین
بلند شدم و دنبالش رفتم به سمت یه اتاق میرفت
ا/ت : کجا میری؟
.. : بیا...خودت میفهمی
دیگه چیزی نگفتم حوصله بحث باهاشو نداشتم برای همین بدون حرف دنبالش رفتم...بعد از رسیدن درو باز کرد و رفت کنار
.. : برو داخل
رفتم تو اتاق به اطراف نگاه کردم چند تا بطری شیشه ای تو اتاق بود ، برگشتم سمتش ک دیدم یه اسلحه گرفته سمتم
.. : بگیرش
ا/ت : م من
.. : گفتم بگیرش
ا/ت : اما
.. : نکنه بازم میخوای...
نزاشتم حرفش تموم بشه و اسلحه رو ازش گرفتم
.. : برو اونجا
با دست نشون داد ک باید برم کجا وایسم مجبور بودم به حرفش گوش کنم رفتم وایسادم همونجا اینکه پشتم وایساده بودو حس میکردم
.. : اون بطوریارو نشونه بگیر
کاری ک گفتو کردم کامل چسبید بهم و دستامو گرفت
اون بطریارو نشونه گیری کرد
.. : اینطوری باید بگیری
چشمامو به بطری ها دوختم ک ماشه رو کشید از ترس از جام پریدم آخه منو چ به اسلحه توی شک بودم
.. : هوی با توام
بهش نگاه کردم ک زد زیر خنده همینطوری بهش زل زده بودم
.. : چیشد؟ نکنه ترسیدی؟ اولش همیشه همینه عادت میکنی
هیچی نگفتم
.. : خب حالا نوبت توعه
ا/ت : من؟
.. : آره.. حالا بدون کمک من باید این بطری هارو بزنی
ا/ت : من نمیتونم
.. : امتحان کن..باید یاد بگیری
نگاهمو ازش گرفتم و کاری ک گفتو انجام دادم
نشونه گرفتم .. دستمو گذاشتم رو ماشه و کشیدمش یه جیغ بنفش زدم صدای خنده هاش تو کل سالن پیچیده بود
ا/ت : چرا میخندیییی
.. : خیلی خنده داری
ا/ت : هیییی
.. : باشه باشه
یهو خیلی جدی شد
.. : خب بازم تمرین میکنیم
................
..... 24: ..
دیگه نتونستم و وایسادم
.. : بازم ک 10 دور شد گفتم باید تا 22 بری
ا/ت : دیگه... نمیتونم( نفس نفس میزنه )
هوفی کشید از صبح تا حالا داره از من کار میکشه الان ساعت 5 ظهره دیگه هیچ جونی تو بدنم نمونده بود بدنم بخاطر تمرینا کبود شده بود الانم ک گیر داده باید 22 بار دور زمین فوتبال بدوام
.. : بیا بریم داخل عرق کردی سرما خوری بعد رئیس منو دعوا میکنه
اینو گفت و رفت لنگون دنبالش راه افتادم
۱۳.۴k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.