اینگونه بود

اینگونه بود ...
کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره:

کنار بچه می‌نشست.
انگشت‌های سبابه و میانی یک دستش را مثل پاهای کسی که قدم بزند، می‌گرفت و دستش را می‌برد سمت بچه و می‌گفت: «اومد، اومد، اومد، اومد.»

بچه‌ها که سر راهش را می‌گرفتند، آن‌لحظه مثل خودشان می‌شد. حرفی هم اگر بود، کودکانه می‌زد.

روزی مرا کشید کنار و گفت: «با بچه‌ها باید با زبان خودشان حرف زد.»
انگار می‌دانست که چند روز پیش هرچه کردم، نتوانسته بودم پسرم را قانع کنم!

(این بهشت، آن بهشت، ص۶۴؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت
#والیان_نور
دیدگاه ها (۱)

با خیال رخ زیبای تو ای راحت جانفارغ از دیدن روی دگرانیم هنوز...

سلام مے‌ڪنم به تو،توئے ڪه نور دیده‌ایتوئے ڪه سال‌ها ز من، به...

دعا برای همهگزیده‌ای از خاطرات حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی بهج...

✅ حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: این مطلب باید برای اهل ایمان م...

# پارت آخر | رمان فرزند آتشدو سال بعد، زمستانِ سئولعمارت جئو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط