بوسه آتش بر گونه رز

"بوسه آتش بر گونه رز "
part 1

«عشق»...کلمه ای که باهاش هیچوقت اشنا نبودم...چون من تک پسر خانواده لیاقت لیدر شدن پک کیم هارو نداششتم و پسر عموم کیم نامجون قرار بود لیدر شه و به خاطر همین بی لیاقت بودنم منو مسخره میکردن و هر وقت دلشون خواست تنبیهم میکردن انگار که عروسک خیمه شب بازیشون بودم... برای همین عشق هیچ وقت برام معنی نداشت و تا الان هم که 24 سالمه هنوزم برام معنی نشده...تو دانشگاه به خاطر رایحم و چهرمو اندامم همه چششون رو من بود و براشون کمی عجیب ولی افسانه ای بود که الفایی همچین چهره و رایحه ای داشته باشه و به گفته رفیقام نادر و نایاب بودم...ولی اینکه همه بهم چشم داشتن و هر روز با نگاه های hیز بقیه مواجه میشدم و اینکه همه الفا ها و بتا ها روم keراش بودن و آرزوشون بود باهام باشن حتی برای یک شب باعث حسادت امگا ها و بتا ها و حتا الفا های دیگه میشد و باعث میشد دشمن ها و نفرت های بیشتری رو خودم حس کنم و اینکه الفا ها و بتا ها روم چشم داشتن ، دوست داشتن و عشق معنی نمیشد درواقع به من به چشم یه haوس نگاه میکردن و این باعث میشد اعتماد به نفسم پایین بیاد و بیشتر از خودم متنفر شم...بچه ارومی بودم و زیاد شر درست نمیکردم ولی بی عصاب و مغرور بودم و زیادی حوصلم سر میرفت همیشه خدا شبا با رفیقام تو بار بودم و به هیچکس اعتماد نمیکرد...حتی اگه اون «جفتم» باشه...! ممکنه باهاش کنار بیام ولی اعتماد کامل رو هیچوقت.
'کیم تهیونگ'

الفای سلطنتی با خون خالص. کسی که همه انتظار دارن روزی رهبر بعدی پک «جئون» بشه. ولی هیچ‌کس نمی‌دونه پشت این ظاهر سرد و بی‌احساس ، چه زخم‌ها و سختی‌هایی دفن شده .
از همون کودکی یاد گرفتم احساساتم رو پنهان کنم، لبخندم رو پشت سردی چهره‌م قایم کنم و به جای لذت بردن از زندگی ، فقط طبق قوانین زندگی کنم. همیشه باید بی‌نقص می‌بودم، حتی وقتی هنوز یه بچه بودم. هر لحظه، هر حرکت، هر نگاه… همه‌ش زیر ذره‌بین پدرم بود. باید مراقب باشم که آبروی خانواده‌ی جئون لکه‌دار نشه .
اما حالا… حالا بزرگ شدم و فهمیدم قدرت یعنی چی. حالا اون چیزی که همیشه ازش می‌ترسیدم، حالا هدف منه. رهبر شدن؟ جایگاه و مقامی که قراره بدست بیارم؟ هر لحظه از فکر کردن بهش هیجان‌زده‌م. قدرت و سلطنت حالا مثل آتشی توی من می‌سوزه، و غرورم با هر قدمی که بهش نزدیک می‌شم، بیشتر می‌شه.
من هنوز همون الفای مرموز و سردم، اما نه به خاطر ترس یا اجبار. بلکه به خاطر این‌ که می‌دونم چی می‌خوام و برای رسیدن بهش آماده‌ام. و اگر کسی جلوی من وایسه… خب، اون هم بخشی از بازیه.
'جئون جونگکوک'
***

تهیونگ رو صندلی رو ب روی اینه نشسته بود و به وسایل رو میزش نگاه میکرد. چند ساعت بعد یعنی ساعت 8 شب قرار بود با خانواده برن خونه خاله ای که تاحالا ندیده بودتش. بالم لبی که یکم رنگ داشتو برمیداره و رو لباش میزنه. تو اینه به خودش نگاهی میکنه و دستی به موهای بلوند و حالت دارش میکشه. همیشه ظاهر براش الویت بود. بلند میشه از اتاقش بیرون میاد و از پله های عمارت پایین میره. به اوما و اپاش نگاه میکنه که همه منتظر بودن...حتما منتظر خواهرش بودن که اون هم بعد از چندین دقیقه اومد پایین. مامانش دستی به شونش میکشه و همشون میرن بیرون و سوار ماشین میشن و راننده سمت عمارت جئون ها میرونه.
***
جونگکوک روی مبل تک نفره توی سالن نشسته بود و به آرومی دستاش رو روی دسته‌ی مبل تکون می‌داد، مامانش با لحنی کمی هیجان‌زده گفت :
- جونگکوک، خالت داره میاد!
جونگکوک سرشو به تایید تکون میده.
بعد چند دقیقه ماشینی وارد حیاط عمارت شد و ایستاد.
خاله‌ جونگکوک و شوهر خالش اقای کیم وارد شدن و اول به پدر و مادرش سلام دادن..
به سمت جونگکوک اومدن .. لبخندی ملایمی رو لبای خالش بود و انگار می‌خواست با گرما و مهربونی جو رو راحت کنه .
جونگکوک هم، با همون قیافه‌ی سرد و مرموزش، سرش رو کمی خم کرد و با لحنی کنترل‌شده و آروم گفت :
- سلام
خاله جونگکوک فقط کمی لبخند زد و از کنارش رد شد.
و بعد، نگاهش به پسری افتاد که هنوز عقب تر ایستاده بود
تهیونگ سرش پایین بود و به بزرگتر هاش احترام میزاشت و با صدای ارومی سلام میداد. سرشو بالا میاره و به پسری که رو به روش با کمی فاصله ایستاده بود نگاه میکنه...یه حسی سراغش میاد یه حس عجیبی که تا به حال حسش نکرده بود و...یه جورایی ازش میترسید برای تهیونگ ترسناک بود این حس جدید! به پسره رو به روش که حتما اسمش جونگکوک بود خیره شده بود. پلکی میزنه و سریع نگاهشو میگیره.
دیدگاه ها (۰)

شخصیت های برجسته

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴⁶اروم خندیدم رفتم داخل..... . . . داشتم سا...

black flower(p,318)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط