پارت 1 فیک خونا اشام ورژن عاشق♡
(خب تصمیم گرفتم که اسم فیک رو عوض کنم چون بی معنی بود از نظر خودم و اسمش شد خونآشام ورژن عاشق )
ویو ات )
از دوهفته قبل با اکیپمون اوکی کرده بودیم که به جنگل بریم اما نه هر جنگلی ،جنگلی که حتی بزرگ تر ها هم ازش میترسیدند و کلی چرت و پرت دیگه که هیچکدوم از بجه های اکیپمون بهش اعتقاد نداشت خداروشکر و کسی با رفتن به اونجا مخالف نبود
(فلش بک به ۴۰ دیقه بعد از اینکه رفتید جنگل )
ات:بچه ها من یلحظه برم از تو ماشین خوراکی هایی که آوردم رو بیارم
جیسو :اوکی برو ،امم نمیخوای باهات بیام
ات:نه بابا خودم میرم
فیلیکس: آره بابا جیسو ات که بچه نیس
ات:اوهوم خو من رفتم
از جمع ور شدم و رفتم سمت ماشینم ولی هرچی فک گردن راهی ندیدم که بتونم از تپه برم پایین پس تصمیم گرفتن از رویه تپه برم پایین وقتی پاهامو گذاشتم یدفه سر خوردم و افتادم پایین و سیاهی مطلق
(تهیونگ ویو )
این دختره ی دیوونه نکنه فکر کرده من دوباره باید ۱۰۰ سال وایسم که سرنوشت ساید بخواد من ازدواج کنم با این قر قر های پدرم آخه یکی نیس بگه انسان ابله کوری پله به اون بزرگی رو نمیبینی هوووف پاشم برم کمکش کنم
۱۵ مین بعد
ات ویو
بیدار شدم دیدم رو تختم توی یه اتاق و یه پسره که از حق نگذریم واقعا جذاب بود بالا سرمه و تا دید من بهوش اومدم آروم دستمو بوسید که باعث تعجب زیار من شد
تهیونگ :خیلی ضعیف شدی واسه این بوسیدم دستتو وگرنه من دست مامانمم نبوسیدم هع اگه بخاطر پدرم و نخ سرنوشت نبود قطعا میزاشتم همون بیرون گرگین ها بخورنت
ات:و..وایسا ...تو...تو کی هستی؟ ..واسه چی اینطوری حرف میزنی؟، کدوم نخ ،....دو..دوستام کجان؟
از دید نویسنده :
دختر همینجوری. بی وقفه داشت سوال میکرد که پسر اونو با داد محکمی ساکت کردن
رد و بعد رفت بیرون و بعد ۵ مین دوباره اومد تو و یه کاغذ به ات داد و بهم بت س
صدای محکمی گفت:این ها قانون های اینجاست همرو حفظ میکنی اگه فقط یکیشونو یادت نباشه جوری به فا.کت میدم که از یاد نبری
دختر که از ترس زانو هاشو تو بغلش جمع کرده بود به نشونه ی چشم سرشو تکون داد
خب اینم از اولین پارتم امیدوارم خوشتون اومده باشه
شرط پارت بعد ۴ نظر و ۳ لایک بابای
ویو ات )
از دوهفته قبل با اکیپمون اوکی کرده بودیم که به جنگل بریم اما نه هر جنگلی ،جنگلی که حتی بزرگ تر ها هم ازش میترسیدند و کلی چرت و پرت دیگه که هیچکدوم از بجه های اکیپمون بهش اعتقاد نداشت خداروشکر و کسی با رفتن به اونجا مخالف نبود
(فلش بک به ۴۰ دیقه بعد از اینکه رفتید جنگل )
ات:بچه ها من یلحظه برم از تو ماشین خوراکی هایی که آوردم رو بیارم
جیسو :اوکی برو ،امم نمیخوای باهات بیام
ات:نه بابا خودم میرم
فیلیکس: آره بابا جیسو ات که بچه نیس
ات:اوهوم خو من رفتم
از جمع ور شدم و رفتم سمت ماشینم ولی هرچی فک گردن راهی ندیدم که بتونم از تپه برم پایین پس تصمیم گرفتن از رویه تپه برم پایین وقتی پاهامو گذاشتم یدفه سر خوردم و افتادم پایین و سیاهی مطلق
(تهیونگ ویو )
این دختره ی دیوونه نکنه فکر کرده من دوباره باید ۱۰۰ سال وایسم که سرنوشت ساید بخواد من ازدواج کنم با این قر قر های پدرم آخه یکی نیس بگه انسان ابله کوری پله به اون بزرگی رو نمیبینی هوووف پاشم برم کمکش کنم
۱۵ مین بعد
ات ویو
بیدار شدم دیدم رو تختم توی یه اتاق و یه پسره که از حق نگذریم واقعا جذاب بود بالا سرمه و تا دید من بهوش اومدم آروم دستمو بوسید که باعث تعجب زیار من شد
تهیونگ :خیلی ضعیف شدی واسه این بوسیدم دستتو وگرنه من دست مامانمم نبوسیدم هع اگه بخاطر پدرم و نخ سرنوشت نبود قطعا میزاشتم همون بیرون گرگین ها بخورنت
ات:و..وایسا ...تو...تو کی هستی؟ ..واسه چی اینطوری حرف میزنی؟، کدوم نخ ،....دو..دوستام کجان؟
از دید نویسنده :
دختر همینجوری. بی وقفه داشت سوال میکرد که پسر اونو با داد محکمی ساکت کردن
رد و بعد رفت بیرون و بعد ۵ مین دوباره اومد تو و یه کاغذ به ات داد و بهم بت س
صدای محکمی گفت:این ها قانون های اینجاست همرو حفظ میکنی اگه فقط یکیشونو یادت نباشه جوری به فا.کت میدم که از یاد نبری
دختر که از ترس زانو هاشو تو بغلش جمع کرده بود به نشونه ی چشم سرشو تکون داد
خب اینم از اولین پارتم امیدوارم خوشتون اومده باشه
شرط پارت بعد ۴ نظر و ۳ لایک بابای
۷.۴k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.