فیک خون اشام ورژن عاشق پارت ۲
ات ویو :
از ترس پاهامو تو ی شکمم جمع کردم آخه تا حالا کسی نبود که سرم داد بکشه یا دعوام کنه پس به نشونه ی فهمیدم سرمو تکون دادم و بعد ۱یا ۲ مین صدای بر خورد محکم در اتاق با دیوار مواجه شدم وایسا نکنه این نخ سرنوشت مشگل من برای نداشتن و پیدا نشدن پارتنر برام باشه
ولی چرا این انقد نگران من بود آخه اصن به درک فکر کرده کیه که انقد سرن داد میزنه
ویو نویسنده :
دخترک همینجوری داشت خود خوری میکرد که بلاخره گریش گرفت و تهیونگی که از پشت در داشت به ات و کاراش نگاه میکرد یاد بچگی خودش افتاد و دلش به رحم اومد و رفت داخل اتاق و ات رو در آغوش گرفت ولی تا به خودش اومد به خودش لعنت فرستاد که چرا انقد زود جلوی دختر مهربونایی رو نشون داد که از مادرش مخفی بود بعد ۵ مین تهیونگ به آروم سر دختر رو از روی سینه اش برداشت و با چشمایی که هنوز تو خوابم داشت اشک میریخت مواجه شد
ویو تهیونگ
آروم سرشو با یه دستم گرفتم و با اون دستم بالشت رو درست کردمو از اتاق بیرون اومدم و به اتاق پدرم رفتم
پدر ته : چه عجب تهیونگ یادی از ما کردی
تهیونگ : پدر اون هنوز بچه است آخه الان اون ازن میترسم بعد من بهش بگم بیا زنم شو (از خداشم باشه 😒)
پدر ته : تهیونگ فقط کاری کع بهت میگم رو بکن فک کردی واسه من فرق میده ۲ سالشه یا ۲۰ سالشه من فقط وارس میخوام تهیونگ فهمیدی (آخرشو با داد گفت )
و تهیونگی که دهنش قفل شده بود از اتاق با شتاب زد بیرون
خب پارت بعد
۵لایک
۷ کامنت
خب گایز بابای تا پارت بعد
از ترس پاهامو تو ی شکمم جمع کردم آخه تا حالا کسی نبود که سرم داد بکشه یا دعوام کنه پس به نشونه ی فهمیدم سرمو تکون دادم و بعد ۱یا ۲ مین صدای بر خورد محکم در اتاق با دیوار مواجه شدم وایسا نکنه این نخ سرنوشت مشگل من برای نداشتن و پیدا نشدن پارتنر برام باشه
ولی چرا این انقد نگران من بود آخه اصن به درک فکر کرده کیه که انقد سرن داد میزنه
ویو نویسنده :
دخترک همینجوری داشت خود خوری میکرد که بلاخره گریش گرفت و تهیونگی که از پشت در داشت به ات و کاراش نگاه میکرد یاد بچگی خودش افتاد و دلش به رحم اومد و رفت داخل اتاق و ات رو در آغوش گرفت ولی تا به خودش اومد به خودش لعنت فرستاد که چرا انقد زود جلوی دختر مهربونایی رو نشون داد که از مادرش مخفی بود بعد ۵ مین تهیونگ به آروم سر دختر رو از روی سینه اش برداشت و با چشمایی که هنوز تو خوابم داشت اشک میریخت مواجه شد
ویو تهیونگ
آروم سرشو با یه دستم گرفتم و با اون دستم بالشت رو درست کردمو از اتاق بیرون اومدم و به اتاق پدرم رفتم
پدر ته : چه عجب تهیونگ یادی از ما کردی
تهیونگ : پدر اون هنوز بچه است آخه الان اون ازن میترسم بعد من بهش بگم بیا زنم شو (از خداشم باشه 😒)
پدر ته : تهیونگ فقط کاری کع بهت میگم رو بکن فک کردی واسه من فرق میده ۲ سالشه یا ۲۰ سالشه من فقط وارس میخوام تهیونگ فهمیدی (آخرشو با داد گفت )
و تهیونگی که دهنش قفل شده بود از اتاق با شتاب زد بیرون
خب پارت بعد
۵لایک
۷ کامنت
خب گایز بابای تا پارت بعد
۳.۴k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.