{رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️}
{رمان خلافکار جذاب من 😈 ❤️}
پارت ⁴
چقدر توی این لباس خوشکل میشه
سرمو با خجالت پایین انداختم و گفتم
ممنونی گفتم
خب خانمم بریم صبحانه بخوریم
باشه بریم
رفتیم پایین خواستم بشینم رو صندلی که گفت
بیا اینجا
بله
بیا اینجا
رفتم پیشش که دستمو گرفت و افتادم رو پتش جیغ خفه ای کشیدم
وقتی صبحونمون تموم شد یعنی ارسلان بهم میدادم صبحونه رو روبه یکی از خدمتکارا گفت همه رو جمع کن اینجا سریع
اون گفت چشم
رفت و به دونفر دیگه گفت میزو جمع کنند
دستم گرفت و رفتیم نشستیم رو مبل و بغلم کرد
همه اومدند (یعنی بیشتر از ده تا بادیگارد بود
یه باغبون و دوتا راننده و چند نفرم خدمتکار)
خب گوشاتونو باز کنید که چی میگم از این به بعد آیناز خانم این خونست و هرچی گفت بدون چون چرا انجام میدید آقای ناصری(یکی از راننده ها)
بله قربان
از این به بعد شما راننده آیناز میشید
چشم قربان
و تو میلاد(همونی که منو دزدیدی یعنی یکی از بادیگاردا)
توهم بادیگارد آینازی
چشم قربان
خب میتونید برید همه داشتن میزفتن که ارسلان بع خدمتکارا گفت شما وایسین
اگه بشنوم به خانم این خونه یعنی آیناز بی احترامی کردید اخراجید فهمیدید ولی من فقط اخراجتون نمیکنم یکاری میکنم به گوه خوردن بیوفتید فهمیدید
فهمیدید را با صدای بلندگفت که من شونه هام پرید
نشنیدید
بله چشم
مخصوصا تو مارال
باشه چشم
آهان از این به بعد خانم میگید حالا برید
ارسلان
جان چرا اینکارو کردی من که شلوارمو خیس کردم چه برسه به اونا
قهقه زدو گفت
اونا حقشونه
ارسلان
جانم باز چیشده
امم چرت به مارال گفتی مخصوصا تو
چون مارال به من چشم داره یعنی دوستم داره
ناباورانه باصدای بلند گفتم
چیییی
گفت هیش کر شدم دختر
#آیناز
نشسته بودم جلوی Tv
رفته بودم به فکر یعنی ارسلان منو دوست داره اگه دوست نداشت چرا قربون صدقه ام انقدر میره شاید داره منو رام میکنه که بشم عروسک خیمه شب بازیش
با زنگ خونه از فکر بیرون اومدم
{ادامه دارد 😈❤️}
پارت ⁴
چقدر توی این لباس خوشکل میشه
سرمو با خجالت پایین انداختم و گفتم
ممنونی گفتم
خب خانمم بریم صبحانه بخوریم
باشه بریم
رفتیم پایین خواستم بشینم رو صندلی که گفت
بیا اینجا
بله
بیا اینجا
رفتم پیشش که دستمو گرفت و افتادم رو پتش جیغ خفه ای کشیدم
وقتی صبحونمون تموم شد یعنی ارسلان بهم میدادم صبحونه رو روبه یکی از خدمتکارا گفت همه رو جمع کن اینجا سریع
اون گفت چشم
رفت و به دونفر دیگه گفت میزو جمع کنند
دستم گرفت و رفتیم نشستیم رو مبل و بغلم کرد
همه اومدند (یعنی بیشتر از ده تا بادیگارد بود
یه باغبون و دوتا راننده و چند نفرم خدمتکار)
خب گوشاتونو باز کنید که چی میگم از این به بعد آیناز خانم این خونست و هرچی گفت بدون چون چرا انجام میدید آقای ناصری(یکی از راننده ها)
بله قربان
از این به بعد شما راننده آیناز میشید
چشم قربان
و تو میلاد(همونی که منو دزدیدی یعنی یکی از بادیگاردا)
توهم بادیگارد آینازی
چشم قربان
خب میتونید برید همه داشتن میزفتن که ارسلان بع خدمتکارا گفت شما وایسین
اگه بشنوم به خانم این خونه یعنی آیناز بی احترامی کردید اخراجید فهمیدید ولی من فقط اخراجتون نمیکنم یکاری میکنم به گوه خوردن بیوفتید فهمیدید
فهمیدید را با صدای بلندگفت که من شونه هام پرید
نشنیدید
بله چشم
مخصوصا تو مارال
باشه چشم
آهان از این به بعد خانم میگید حالا برید
ارسلان
جان چرا اینکارو کردی من که شلوارمو خیس کردم چه برسه به اونا
قهقه زدو گفت
اونا حقشونه
ارسلان
جانم باز چیشده
امم چرت به مارال گفتی مخصوصا تو
چون مارال به من چشم داره یعنی دوستم داره
ناباورانه باصدای بلند گفتم
چیییی
گفت هیش کر شدم دختر
#آیناز
نشسته بودم جلوی Tv
رفته بودم به فکر یعنی ارسلان منو دوست داره اگه دوست نداشت چرا قربون صدقه ام انقدر میره شاید داره منو رام میکنه که بشم عروسک خیمه شب بازیش
با زنگ خونه از فکر بیرون اومدم
{ادامه دارد 😈❤️}
۷۷۸
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.