پسر عموی من!
پسر عموی من!
۱
یونجی ویو
امروز از هروز خوشحال تر بودم
چون امروز قرا جونگکوکو ببینم
اون پسر عمومه
و ما وقتی بچه بودیم کلی باهم وقت میگذروندیم
اون موقه 13سالمون بود ولی کوک۴ماه ازم بزرگتر بود
(الان 17سالشونه)
منو اون خیلی باهم خوب بودبم
مثلا یبار...
(فلش بک)
علامت یونجی+علامت کوک-
_ببین یونجی اینبار تو مدرسه
موش نمیندازی رو سر بچه ها بدبختا
همین الانشم مینای بدبختو ب چوخ دادی!
+ حقش بود دیدی چجوری اون
گربه کوچولو رو شوت کرد اونور!؟
_اره ولیی تو موش تو کیفت چیکار میکنه؟
+حیح (لبخند)
_خیلخوب دستتو بده من الان ماشین میزنه بهت دوباره عر میزنی
+ مگه بچم ک دستمو میگیری؟
_ اره خیلم بچه ای
_یااا
+مرض
(پایان فلش بک)
از اون موقه خیلی میگذره...
خب داستان از این قراره ک وقتی
پدر بزرگ فوت کرد
عموم رفت ب امریکا و منو کوک دیگه همو ندیدیم...(همه باهم توی ی عمارت زندگی میکردن اون موقه)
با ذوق از از تخته خواب اومدم اینور
مثل همیشه ب رقص های عجیب ب سمت دستشویی رفتم
•
•
•
(علامت ننه یونجی ¥علامت بابای یونجی$)
¥یونجییی بدوو بیااا صبحونهه
+همینجامم مامان چرا داد میزنییی؟
¥عع بدو برو باباتو بیدار کن بیاین صبحونه بخورین
رفتم توی اتاق
+بابا؟ بابا جون؟ باباااا بیدار شوو دیگههه
$اول ی بوس بده بعدش بیدار میشم
(لپشو ماچ کرد)
+بیا
$هوووو انرژی گرفتممم
+باباا(خنده)
¥میبینمم ک پدر دختری دارین حال میکنییننن!
+حسوددد
¥بدوو بیان بریم صبحونههه
(سر میز)
$میدونی ک امروز عموت قراره بیاد (رو به یونجی)
+ارهه بابا نمیدونی چقد ذوق دارممم
۱
یونجی ویو
امروز از هروز خوشحال تر بودم
چون امروز قرا جونگکوکو ببینم
اون پسر عمومه
و ما وقتی بچه بودیم کلی باهم وقت میگذروندیم
اون موقه 13سالمون بود ولی کوک۴ماه ازم بزرگتر بود
(الان 17سالشونه)
منو اون خیلی باهم خوب بودبم
مثلا یبار...
(فلش بک)
علامت یونجی+علامت کوک-
_ببین یونجی اینبار تو مدرسه
موش نمیندازی رو سر بچه ها بدبختا
همین الانشم مینای بدبختو ب چوخ دادی!
+ حقش بود دیدی چجوری اون
گربه کوچولو رو شوت کرد اونور!؟
_اره ولیی تو موش تو کیفت چیکار میکنه؟
+حیح (لبخند)
_خیلخوب دستتو بده من الان ماشین میزنه بهت دوباره عر میزنی
+ مگه بچم ک دستمو میگیری؟
_ اره خیلم بچه ای
_یااا
+مرض
(پایان فلش بک)
از اون موقه خیلی میگذره...
خب داستان از این قراره ک وقتی
پدر بزرگ فوت کرد
عموم رفت ب امریکا و منو کوک دیگه همو ندیدیم...(همه باهم توی ی عمارت زندگی میکردن اون موقه)
با ذوق از از تخته خواب اومدم اینور
مثل همیشه ب رقص های عجیب ب سمت دستشویی رفتم
•
•
•
(علامت ننه یونجی ¥علامت بابای یونجی$)
¥یونجییی بدوو بیااا صبحونهه
+همینجامم مامان چرا داد میزنییی؟
¥عع بدو برو باباتو بیدار کن بیاین صبحونه بخورین
رفتم توی اتاق
+بابا؟ بابا جون؟ باباااا بیدار شوو دیگههه
$اول ی بوس بده بعدش بیدار میشم
(لپشو ماچ کرد)
+بیا
$هوووو انرژی گرفتممم
+باباا(خنده)
¥میبینمم ک پدر دختری دارین حال میکنییننن!
+حسوددد
¥بدوو بیان بریم صبحونههه
(سر میز)
$میدونی ک امروز عموت قراره بیاد (رو به یونجی)
+ارهه بابا نمیدونی چقد ذوق دارممم
۸.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.