زندگی رویایی:پارت۳۴
کوک داره با یکی حرف میزنه انگار دختر مدرسمون نیست
رفتم سمتش به بهونه کلید اتاق
+استاد..
نگام کرد و گف
-بله
+ببخشید که مزاحم شدم...کلید اتاق رو میخواستم
&هی کوک کلیدای این دست تو چکار
+این به درخت میگن...من ا.تم
&خوشبختم..منم هان سوهیم دختر دایی کوک...جالبه منو نشناختی
+چرا باید شما رو بشناسم
&پس نمیشناسی
گوشیش رو از کیفش در آورد و رفت اینستا و حسابش رو نشونم داد و گف
&ببین چقدر معروفم
فالوراش ۷k بودن نگاش کردم و گفتم
+هه...ساده...چقدر تلبوحی اینا به نظرت زیادن الان زیاد رو نشونت میدم
گوشیم رو در آوردم و حسابم رو نشونش دادم...دنس میرفتم منو ایدا ولی به صورت ناشناس واسه همین ولی ایدا گف امروز لایو بزاریم و خودمون رو معرفی کنیم
یه نگاهی به این سوهی انداختم که تعجب کرده جا تعجب هم داشت حدود ۱۲kفالور داشتیم
+چه نسبتی با کوک داری
&بامنی...هه من همسر ایندشم...حق نداری بهش کوک بگی
+هه..جالبه.ولی انگار خبر نداری
-بسه چتونه من یه ساعته اینجام بعد شما الکی دارید بحث میکنید
+باش.. دیگه نیا پیشم
ات رفت
&کوک منظورش چیه
ویو کوک:
از کافه به هتل اندیم ا.ت رفت پیش ایدا و من پیش تهیونگ نشستم
=خوبی داش
-بهش گفتم
=چییییی
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.