★عشقی که بهم دادی★
★عشقی که بهم دادی★
پارت 7....
_پارک جیمین 17 ساله
لبخندی زد :
_ چه اسم کیوتی
چانیول : قربان تو مدرسه کیم تمین ، جئون کیبوم و جئون جونگهیون اذیش میکنن.
_راجب اون عوضیام اطلاعات پیدا کن.
به سردی گفت.
چانیول: بسیار خب قربان
_از حالا به بعد ازت محافظت میکنم .
یونگی با خودش گفت.
"پایان فلش بک"
+عام.... جیمین بهش خیره شد.
_بله؟
+چرا میخوای بهم کمک کنی؟
یونگی لبخندی زد و پشتش نشست و جواب داد:
_فقط حس میکنم باید کمکت کنم.
جیمین وقتی این حرف یونگی رو شنید شد یه تیکه لبو
( ادمین: خب بچه کیوته)
+ما... همو نمیشناسیم
_خب باید باهم آشنا بشیم.
جواب یونگی باعث شد جیمین بزنه زیر گریه و همینکارم کرد.
( ادمین: آخییییی گریه نکن مامانییی)
_هی چرا گریه میکنی؟
یونگی درحالی که داشت اشکای جیمین رو پاک میکرد پرسید.
+خیلی وقته برای هیچکس مهم نبودم البته به جز هیونگام
یونگی فکر کرد که باید همین الان ببوستش و
همین کارم کرد....
( ادمین: هوراااااا بوسهههه)
یونگی پیشونی جیمین رو بوس کرد و جیمین چند درجه قرمز شد.
( ادمین: چیه فکر کردین از نوع یچی دیگه میخواد ببوستش؟ نه بابا زوده [ وقتی کرم داری])
_ حالا خوب استراحت کن.
+ب... باشه
یونگی یکبار دیگه جیمین رو بوسید و از اتاق بیرون رفت و جیمین صورت سرخشو با پتوش پوشوند و دراز کشید...
خدمتکار: آقا
صدای زنی جیمین رو از خواب عمیقش پروند. جیمین چشماشو باز کرد و دید خدمتکاری داره بهش تعظیم میکنه.
+صبح بخیر نونا
جیمین با لبخند پهنی گفت و خدمتکار متقابلا بهش لبخند زد.
خدمتکار: صبحانه حاضره آقا
+ممنون و لطفا منو آقا صدا نکن فقط بهم بگو جیمین.
خدمتکار: معذرت میخوام ولی این دستور قربانه
خدمتکار با مهربونی گفت و از اتاق بیرون رفت. جیمین لباشو غنچه کرد و بدون معطلی از جاش پاشد و دوشی گرفت و حاضر شد.
ادامه دارد.....
__^__________///_^____________
دوستون دارممم❤️
پارت 7....
_پارک جیمین 17 ساله
لبخندی زد :
_ چه اسم کیوتی
چانیول : قربان تو مدرسه کیم تمین ، جئون کیبوم و جئون جونگهیون اذیش میکنن.
_راجب اون عوضیام اطلاعات پیدا کن.
به سردی گفت.
چانیول: بسیار خب قربان
_از حالا به بعد ازت محافظت میکنم .
یونگی با خودش گفت.
"پایان فلش بک"
+عام.... جیمین بهش خیره شد.
_بله؟
+چرا میخوای بهم کمک کنی؟
یونگی لبخندی زد و پشتش نشست و جواب داد:
_فقط حس میکنم باید کمکت کنم.
جیمین وقتی این حرف یونگی رو شنید شد یه تیکه لبو
( ادمین: خب بچه کیوته)
+ما... همو نمیشناسیم
_خب باید باهم آشنا بشیم.
جواب یونگی باعث شد جیمین بزنه زیر گریه و همینکارم کرد.
( ادمین: آخییییی گریه نکن مامانییی)
_هی چرا گریه میکنی؟
یونگی درحالی که داشت اشکای جیمین رو پاک میکرد پرسید.
+خیلی وقته برای هیچکس مهم نبودم البته به جز هیونگام
یونگی فکر کرد که باید همین الان ببوستش و
همین کارم کرد....
( ادمین: هوراااااا بوسهههه)
یونگی پیشونی جیمین رو بوس کرد و جیمین چند درجه قرمز شد.
( ادمین: چیه فکر کردین از نوع یچی دیگه میخواد ببوستش؟ نه بابا زوده [ وقتی کرم داری])
_ حالا خوب استراحت کن.
+ب... باشه
یونگی یکبار دیگه جیمین رو بوسید و از اتاق بیرون رفت و جیمین صورت سرخشو با پتوش پوشوند و دراز کشید...
خدمتکار: آقا
صدای زنی جیمین رو از خواب عمیقش پروند. جیمین چشماشو باز کرد و دید خدمتکاری داره بهش تعظیم میکنه.
+صبح بخیر نونا
جیمین با لبخند پهنی گفت و خدمتکار متقابلا بهش لبخند زد.
خدمتکار: صبحانه حاضره آقا
+ممنون و لطفا منو آقا صدا نکن فقط بهم بگو جیمین.
خدمتکار: معذرت میخوام ولی این دستور قربانه
خدمتکار با مهربونی گفت و از اتاق بیرون رفت. جیمین لباشو غنچه کرد و بدون معطلی از جاش پاشد و دوشی گرفت و حاضر شد.
ادامه دارد.....
__^__________///_^____________
دوستون دارممم❤️
۴.۱k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.