انقدر صورتم یخ کرده بود که دیگه حس نمی کردم هربار که شیشه
انقدر صورتم یخ کرده بود که دیگه حس نمی کردم هربار که شیشه ی پنجره و ماشین رو بالا پایین میکنم صورتم از بارون خیس میشه..
صداش رو میشنیدم
توجه نمی کردم...
آخه حرف خاصی نمی زد
میگفت انقدر شیشه رو بالا پایین نکن خراب میشه..
این که حرف مهمی نبود..
آخرین حرف مهمش رو چند دقیقه ی پیش زد
گفت "دوست ندارم"
گردنبندم رو باز کردم...
گرفتم توی مشتم..
دستم رو گرفتم بیرون و دونه های تند بارون دستم رو خیس کرده بود..
صداش هنوز تو گوشمه..
"دیگه دوست ندارم"
مشتم رو باز کردم...
حرف مهمی نمی زد..
می گفت،چرا گردنبندت رو انداختی بیرون دیوونه؟؟!
من سه میلیون پول اون گردنبند رو داده بودم..
من کلی وقت گذاشته بودم واسه پیدا کردنش..
گفتم: "دیگه دوستش ندارم"
#فرزانه_صدهزاری
صداش رو میشنیدم
توجه نمی کردم...
آخه حرف خاصی نمی زد
میگفت انقدر شیشه رو بالا پایین نکن خراب میشه..
این که حرف مهمی نبود..
آخرین حرف مهمش رو چند دقیقه ی پیش زد
گفت "دوست ندارم"
گردنبندم رو باز کردم...
گرفتم توی مشتم..
دستم رو گرفتم بیرون و دونه های تند بارون دستم رو خیس کرده بود..
صداش هنوز تو گوشمه..
"دیگه دوست ندارم"
مشتم رو باز کردم...
حرف مهمی نمی زد..
می گفت،چرا گردنبندت رو انداختی بیرون دیوونه؟؟!
من سه میلیون پول اون گردنبند رو داده بودم..
من کلی وقت گذاشته بودم واسه پیدا کردنش..
گفتم: "دیگه دوستش ندارم"
#فرزانه_صدهزاری
۳۷.۱k
۱۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.