شیخ ما حلاج دلتنگ یار بود

شیخِ ما (حَلّاج) دلتنگ یار بود.
به خانه یار رِسید، قَدَّش به پنجره نرسید،
سر خویش بُرید
و زیرِ پا نَهاد و قَدَّش برسید،
معشوق تماشا کرد...

‏⁧ | تذکرة الاولیا - عطار |

🌗 #ذکرشب
دیدگاه ها (۸)

《دیشب که دل‌تنگت بودم برایت نوشتم: "ببخش اگر آن‌قدر بی‌مبالا...

زمان زیادی از زندگی، تمام تلاشم را می‌کنم بیش از پیش تنهایی ...

من بی خوابمدر تمامی شب هاتو بیا و بگو به کجای جهان روم ای دو...

فکر کنم ما دوتا آدم نیستیم،آخه آدما به هم میرسنُ ما کوهیم ان...

🌿اولین روز زندگی مشترکروز اولی که ام البنین پا در خانه علی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط