پارت صد پنجاه سه غریبه آشنا
#پارت_صد_پنجاه_سه #غریبه_آشنا
سهون
هرجوری بود فعلا هیونگرو راضی کردیمکه امشب بریم خواستگاری...خیلی استرس داشتم با اون گندی که من زده بودم واقعا از واکنش زینب میترسیدم...نگاهی دیگه به خودم کردم،خوب شده بودم...کرواتمو مرتب کردمو از اتاق رفتم بیرون...کیونگسو هیونگم آماده بود نشسته بود رو مبل، نشستم کنارش
+هیونگ استرس نداری؟
-نه
+یعنی الان اصلا نمیترسی
-نه
+اگه جوابش منفی بود
-نه
+عهه هیونگگگ
-چته بازز
+تو چطور استرس نداری من دارم میمیرم
-اولا که من مثل جناب گند نزدم دوما من جوابمو یه بار ازش گرفتم بخاطر رسومات دارم میرم
+خوشبحالت هیونگ
یهو محکم زد پس کله ام
+آخخخخخ چرا میزنی
-تا یاد بگیری دیگه انقد نخوری ک نفهمی داری چه غلطی میکنی که بعد نتونی جمعش کنی
+من فقط ناراحت بودم
-حرکی ناراحته باید بره تا خرخره از اون کوفتیا بخوره
یه چشم غره بهم رفت بلند شد رفت تو آشپزخونه...ببین ما داریم با کی باجناق میشیم....ای خدااا
سوهو:من حاضرم، بریم؟
بلند شدم
+واقعا میخوای بیای هیونگ؟
سوهو:نه بزارم برید یه بدبختی دیگه سرم بیارید
+وای هیونگگگ نوکرتممم
بغلش کردم سفت گونشو بوسیدم
سوهو:خیلی خب بسه
+اصلنم بهت نمیاد خشک برخورد کنی
سوهو:برووو سهونن تا نزدم ناکارت کنم
+چشم چشم
رفتم دنبال ئونسو در زدم
+ئونسوووو ئونسوووو ئونسووووووووو بیا یونسووووو زودباش
یهو در باز شد
ئونسو:سهون عقلتو از دست دادی نه؟
+نه
یونسو:بنظر منکه آره
دررو محکم بست تو صورتم رفت داخل...بعد به من میگه بی عقل....وای چرا کسی تو این خونه نمیفهمههه که من استرسسس دارممممم
رسیدیم خونه تانیا...زینب خیلی خوشگل شده بود یه لباس صورتی قشنگ تنش بود...دلم ضعف میرفت براش...
سوهو:خب آممم نمیدونم نیاز به گفتن هست یا نه اما میگم که بدونید،سهون و کیونگسو دوتا آیدل زیر نظر کمپانی هستن و شرایط خاصی دارن که فقط هم واسه این دوتا نیست واسه همه آیدل هاست...الان ما بدون اطلاع کمپانی اینجاییم و اگر که کمپانی از ایم ماجرا بویی ببره دردسر بزرگی درست میشه و بجز اینا فک کنم اینو خوب میدونید که زندگی کردن با یه آدم معروف خیلی سخته تنها مشکل هایی که هست همینه وگرنه بچه ها از نظر مالی و کار و ظاهر خیلی عالین
تانیا:هیچ کس عالی نیست و سهون عالیه حتما اونم از نظررر ظاهررر
چشم غره ای به تانیا رفتم
لیلا:اوپا ما همه اینا رو میدونیم من با همه این شرایط قبول کردم البته زینب رو نمیدونم
ئونسو:خب توام نظرتو بگو دیگه زینب جان
زینب سرشو انداخت پایین
کیونگسو:من و لیلا حرفامونو زدیم ولی سهون و زینب حرف نزدن باهم بهتره اول باهم یه صحبتی داشته باشن
تانیا:آره بنظر منم که خوبه،زینب آجی بلندشو برید تو اتاق
زینب ک بلند شد منم بلند شدمو دنبالش رفتم... #exo #exo_l
سهون
هرجوری بود فعلا هیونگرو راضی کردیمکه امشب بریم خواستگاری...خیلی استرس داشتم با اون گندی که من زده بودم واقعا از واکنش زینب میترسیدم...نگاهی دیگه به خودم کردم،خوب شده بودم...کرواتمو مرتب کردمو از اتاق رفتم بیرون...کیونگسو هیونگم آماده بود نشسته بود رو مبل، نشستم کنارش
+هیونگ استرس نداری؟
-نه
+یعنی الان اصلا نمیترسی
-نه
+اگه جوابش منفی بود
-نه
+عهه هیونگگگ
-چته بازز
+تو چطور استرس نداری من دارم میمیرم
-اولا که من مثل جناب گند نزدم دوما من جوابمو یه بار ازش گرفتم بخاطر رسومات دارم میرم
+خوشبحالت هیونگ
یهو محکم زد پس کله ام
+آخخخخخ چرا میزنی
-تا یاد بگیری دیگه انقد نخوری ک نفهمی داری چه غلطی میکنی که بعد نتونی جمعش کنی
+من فقط ناراحت بودم
-حرکی ناراحته باید بره تا خرخره از اون کوفتیا بخوره
یه چشم غره بهم رفت بلند شد رفت تو آشپزخونه...ببین ما داریم با کی باجناق میشیم....ای خدااا
سوهو:من حاضرم، بریم؟
بلند شدم
+واقعا میخوای بیای هیونگ؟
سوهو:نه بزارم برید یه بدبختی دیگه سرم بیارید
+وای هیونگگگ نوکرتممم
بغلش کردم سفت گونشو بوسیدم
سوهو:خیلی خب بسه
+اصلنم بهت نمیاد خشک برخورد کنی
سوهو:برووو سهونن تا نزدم ناکارت کنم
+چشم چشم
رفتم دنبال ئونسو در زدم
+ئونسوووو ئونسوووو ئونسووووووووو بیا یونسووووو زودباش
یهو در باز شد
ئونسو:سهون عقلتو از دست دادی نه؟
+نه
یونسو:بنظر منکه آره
دررو محکم بست تو صورتم رفت داخل...بعد به من میگه بی عقل....وای چرا کسی تو این خونه نمیفهمههه که من استرسسس دارممممم
رسیدیم خونه تانیا...زینب خیلی خوشگل شده بود یه لباس صورتی قشنگ تنش بود...دلم ضعف میرفت براش...
سوهو:خب آممم نمیدونم نیاز به گفتن هست یا نه اما میگم که بدونید،سهون و کیونگسو دوتا آیدل زیر نظر کمپانی هستن و شرایط خاصی دارن که فقط هم واسه این دوتا نیست واسه همه آیدل هاست...الان ما بدون اطلاع کمپانی اینجاییم و اگر که کمپانی از ایم ماجرا بویی ببره دردسر بزرگی درست میشه و بجز اینا فک کنم اینو خوب میدونید که زندگی کردن با یه آدم معروف خیلی سخته تنها مشکل هایی که هست همینه وگرنه بچه ها از نظر مالی و کار و ظاهر خیلی عالین
تانیا:هیچ کس عالی نیست و سهون عالیه حتما اونم از نظررر ظاهررر
چشم غره ای به تانیا رفتم
لیلا:اوپا ما همه اینا رو میدونیم من با همه این شرایط قبول کردم البته زینب رو نمیدونم
ئونسو:خب توام نظرتو بگو دیگه زینب جان
زینب سرشو انداخت پایین
کیونگسو:من و لیلا حرفامونو زدیم ولی سهون و زینب حرف نزدن باهم بهتره اول باهم یه صحبتی داشته باشن
تانیا:آره بنظر منم که خوبه،زینب آجی بلندشو برید تو اتاق
زینب ک بلند شد منم بلند شدمو دنبالش رفتم... #exo #exo_l
۱۰۴.۴k
۱۹ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.