ویو ات
ویو ات
ات: چی
کوک: حالا فهمیدم چرا با چییزدیی که باید میبودی فرق داشتی وای خدااا چقد خب
ا ت: وای ... جنسیتشون چیه
دکی: خب اون دوتا که اول بتون گفتم پسرن و اون جدیده دختره
کو: ( از خنده مرد)
ات: وای
_
ات: یعنی الان ۳ تا بچههه
فک کن پسرا برا خواهر کوچولوشون غیرتی شن و براش خط و نشون بزارن
کوک: غلط کردن دخار خوشملمو اذیت کننن
ات: هعی با پیرام درس حرف بزن
کوک: حق اذیت کردن دخترمو ندارنن
ات: من از پسرام ی جنتلمن میسازم که تمام دخترا با دینشون غش کنن
کوک: منم از دخترم ی داف خوشگل میسازم و بش حرکات رزمی یاد میدم که هیچ کی جرعت نکنه بش نزدیک شه هر کیم شد بزن عقیمش کنه
ات: وای خدا کی بزرگ شنن
کوک: تو وایسا ب دنیا بیانن
ات: وقتی پیرام بیان بگن عاشق شدم وای دلم میخواد ببینم
کوک: منکه هر کی بیاد خاستگاری دخارم پاشو قلم میکنمم
ات: وا کوک بالاخره باید ازدواج کنه یکی از ومحافظت کنه
کوک: مگه مردم که ی نزقاله ازش مراقبت کنه
*در ضمن جوییم بارداره و ی پسر داره*
ات: وای کوک بیخیال
کوک: چیه خوو
ات: هیچی
خلاصه: ات و کوک تمام این ماها رویا پردازی میکردن
که پیر جویی ۷ ماهه ب دنیا امد حتی از بچه هایی کوکم زود ترر
بد ات وقتی بچه جوییو میدید قند تو دلش اب میشد و صبرش برا دیدن بچه های خودش کمتر میشد
که روز اونا هم رسید
بچه هاشون ب دتیا امدن اسم پسراش
ایونگ و ایون و اسم دخترشو هاری
وقتی بچه های کوک و جیمن ۱ ساله شدن
تهیونگم بچه دار شد ی دختر و بد ۱ سالم ی دختر دیگه
خلاصه بچه هاشون هم بازی بودن
زتدگیشون عالیی بود
و همچی همونطور شد که رویاشو داشتن
پسرای جنتلمن و دختر عبر داف
زندگیشون عالی بود و اون یونا احمقم چون باباش خیلی رو اداب و انسانیت حساس بود وقتی از کارای دخترش با خبر شد ب ی روستا عرستادش که عین خر جون بکنه
داستان ب پایان رسید♡
_________________________
دوس داشتید؟
ات: چی
کوک: حالا فهمیدم چرا با چییزدیی که باید میبودی فرق داشتی وای خدااا چقد خب
ا ت: وای ... جنسیتشون چیه
دکی: خب اون دوتا که اول بتون گفتم پسرن و اون جدیده دختره
کو: ( از خنده مرد)
ات: وای
_
ات: یعنی الان ۳ تا بچههه
فک کن پسرا برا خواهر کوچولوشون غیرتی شن و براش خط و نشون بزارن
کوک: غلط کردن دخار خوشملمو اذیت کننن
ات: هعی با پیرام درس حرف بزن
کوک: حق اذیت کردن دخترمو ندارنن
ات: من از پسرام ی جنتلمن میسازم که تمام دخترا با دینشون غش کنن
کوک: منم از دخترم ی داف خوشگل میسازم و بش حرکات رزمی یاد میدم که هیچ کی جرعت نکنه بش نزدیک شه هر کیم شد بزن عقیمش کنه
ات: وای خدا کی بزرگ شنن
کوک: تو وایسا ب دنیا بیانن
ات: وقتی پیرام بیان بگن عاشق شدم وای دلم میخواد ببینم
کوک: منکه هر کی بیاد خاستگاری دخارم پاشو قلم میکنمم
ات: وا کوک بالاخره باید ازدواج کنه یکی از ومحافظت کنه
کوک: مگه مردم که ی نزقاله ازش مراقبت کنه
*در ضمن جوییم بارداره و ی پسر داره*
ات: وای کوک بیخیال
کوک: چیه خوو
ات: هیچی
خلاصه: ات و کوک تمام این ماها رویا پردازی میکردن
که پیر جویی ۷ ماهه ب دنیا امد حتی از بچه هایی کوکم زود ترر
بد ات وقتی بچه جوییو میدید قند تو دلش اب میشد و صبرش برا دیدن بچه های خودش کمتر میشد
که روز اونا هم رسید
بچه هاشون ب دتیا امدن اسم پسراش
ایونگ و ایون و اسم دخترشو هاری
وقتی بچه های کوک و جیمن ۱ ساله شدن
تهیونگم بچه دار شد ی دختر و بد ۱ سالم ی دختر دیگه
خلاصه بچه هاشون هم بازی بودن
زتدگیشون عالیی بود
و همچی همونطور شد که رویاشو داشتن
پسرای جنتلمن و دختر عبر داف
زندگیشون عالی بود و اون یونا احمقم چون باباش خیلی رو اداب و انسانیت حساس بود وقتی از کارای دخترش با خبر شد ب ی روستا عرستادش که عین خر جون بکنه
داستان ب پایان رسید♡
_________________________
دوس داشتید؟
۱۶.۹k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.