🍷پارت113🍷
🍷پارت113🍷
"میسو"
به خودت بیا دختره احمق دیوونه
به یه نقطه زل زده بودم هنوز تو اتاق بودم و بیرون نرفته بودم بهش نگفتم ، نگفتم که اون باعث شد حافظم برگرده دلیل خاصیم نداره برای گفتنش
فقط یادم رفت همین
به ساعتی که توی اتاق بود نگاه کردم ساعت هشت شب بود
امشب باید بهش قرصو بدم البته قرص خواب اور امیدوارم نفهمه اگه بفهمه ایندفعه واقعا زندم نمیزاره
_میسو
با دادش بلند از فکر اومدم بیرون بلند شدم و رفتم سمت در
اروم بازش کردم ، ندیدمش
یهو اومد جلوم که نفسم گرفت
+چ...چیه
_گشنمه
چشمم خورد به لبش حس کردم دارم کم کم داغ میشم دوباره دوباره
به در خیره شدم
+خوب
دستشو گذاشت رو چونم و سرمو برگردوند سمت خودش قلبم شروع کرد تند زدن
_یعنی غذا میخوام
ام؟ ببخشید؟چرا صداشو خمار کرده الان؟
+مگه خدمتکار استخدام کردی
_مگه دکترم نیستی
قلبم هیمنجوری داشت تند تر میزد
+دکترا واسه بیمار غذا درست نمیکنن
یه قدم اومد جلو فاصلمون کم بود و دستش هنوز رو چونم بود
_تو مگه فرق نمیکنی
دهنم باز نمیشد سرشو اورد پایین تر سریع دستامو گذاشتم رو قفسه سینش و هلش دادم
به درو دیوار نگاه میکردم
+مگه گشنت نی...ست منم گشنمه
چرا داد میزنی احمق؟ بدون اینکه نگاش کنم رفتم سمت اشپزخونه
پسره دیوونست اصلا نمیفهمه منم احساس دارم ، دستمو گذاشتم رو قلبم امیدوارم نشنیده باشه صدامو
_رامیون
هنگ کرده چرخیدم سمتش
+چی
_چرا داد میزنی
+ها؟ اها هیچی
_رامیون درست کن
خنگ اگه ادم بود الان حتما من بودم
+باشه درست میکنم
_گرمته
سوالی نگاش کردم
دستشو روبه روی صورتش چرخوند
_صورتت قرمزه
وای چرا انقدر ضایعم دستمو به گردنم مالیدم و یه لبخند مسخره زدم
+اره گرممه خیلی گرممه
_عجیب غریب
با تعجب نگاش کردم
_بدو گشنمه
برگشت و از جلو چشمام رفت با درد به جای خالیش نگاه کردم
.....
خوب فقط مونده قرص ، کوک حموم بود و فعلا نیومده بود استرس داشتم اگه بفهمه...نه نه دختر الان به این فکر نکن اره اره تو میتونی بخاطره خودشه تازه داری فقط کمکش میکنی راحت تر بخوابه
قرصو ریز ریز کردمو لای کیمچی گذاشتم اینجوری طعمشو حس نمیکنه
فقط امیدوارم ضایع بازی درنیارم
+غذا حاضره
برگشتم سمتش موهاش خیس بود و حوله دور گردنش بود
+موهاتو خشک نمیکنی
_حوصله ندارم
+بشین غذارو بیارم
رفت نشست رو میزو غذارو اردم گذاشتم رو میز کیمچی هم کنارش گذاشتم
روبه روش نشستم شروع کرد به خوردن
انقدر استرس داشتم که دستام یکم میلرزید
چاپستیکو اروم برداشتم
زیر چشمی حواسم بهش بود
مسخرست
اگه کسی مارو ببینه فکر میکنه بهم رابطه خوبی به عنوان یه کاپل داریم
اما حقیقت یهچیز دیگست
اینکه کلی ماجرا گذروندیم و من الان منتظرم که اون قرصو بخوره وقتی دیدم کیمچی هم داره میخوره و همچنان ریلکسه...
💖💜💖
"میسو"
به خودت بیا دختره احمق دیوونه
به یه نقطه زل زده بودم هنوز تو اتاق بودم و بیرون نرفته بودم بهش نگفتم ، نگفتم که اون باعث شد حافظم برگرده دلیل خاصیم نداره برای گفتنش
فقط یادم رفت همین
به ساعتی که توی اتاق بود نگاه کردم ساعت هشت شب بود
امشب باید بهش قرصو بدم البته قرص خواب اور امیدوارم نفهمه اگه بفهمه ایندفعه واقعا زندم نمیزاره
_میسو
با دادش بلند از فکر اومدم بیرون بلند شدم و رفتم سمت در
اروم بازش کردم ، ندیدمش
یهو اومد جلوم که نفسم گرفت
+چ...چیه
_گشنمه
چشمم خورد به لبش حس کردم دارم کم کم داغ میشم دوباره دوباره
به در خیره شدم
+خوب
دستشو گذاشت رو چونم و سرمو برگردوند سمت خودش قلبم شروع کرد تند زدن
_یعنی غذا میخوام
ام؟ ببخشید؟چرا صداشو خمار کرده الان؟
+مگه خدمتکار استخدام کردی
_مگه دکترم نیستی
قلبم هیمنجوری داشت تند تر میزد
+دکترا واسه بیمار غذا درست نمیکنن
یه قدم اومد جلو فاصلمون کم بود و دستش هنوز رو چونم بود
_تو مگه فرق نمیکنی
دهنم باز نمیشد سرشو اورد پایین تر سریع دستامو گذاشتم رو قفسه سینش و هلش دادم
به درو دیوار نگاه میکردم
+مگه گشنت نی...ست منم گشنمه
چرا داد میزنی احمق؟ بدون اینکه نگاش کنم رفتم سمت اشپزخونه
پسره دیوونست اصلا نمیفهمه منم احساس دارم ، دستمو گذاشتم رو قلبم امیدوارم نشنیده باشه صدامو
_رامیون
هنگ کرده چرخیدم سمتش
+چی
_چرا داد میزنی
+ها؟ اها هیچی
_رامیون درست کن
خنگ اگه ادم بود الان حتما من بودم
+باشه درست میکنم
_گرمته
سوالی نگاش کردم
دستشو روبه روی صورتش چرخوند
_صورتت قرمزه
وای چرا انقدر ضایعم دستمو به گردنم مالیدم و یه لبخند مسخره زدم
+اره گرممه خیلی گرممه
_عجیب غریب
با تعجب نگاش کردم
_بدو گشنمه
برگشت و از جلو چشمام رفت با درد به جای خالیش نگاه کردم
.....
خوب فقط مونده قرص ، کوک حموم بود و فعلا نیومده بود استرس داشتم اگه بفهمه...نه نه دختر الان به این فکر نکن اره اره تو میتونی بخاطره خودشه تازه داری فقط کمکش میکنی راحت تر بخوابه
قرصو ریز ریز کردمو لای کیمچی گذاشتم اینجوری طعمشو حس نمیکنه
فقط امیدوارم ضایع بازی درنیارم
+غذا حاضره
برگشتم سمتش موهاش خیس بود و حوله دور گردنش بود
+موهاتو خشک نمیکنی
_حوصله ندارم
+بشین غذارو بیارم
رفت نشست رو میزو غذارو اردم گذاشتم رو میز کیمچی هم کنارش گذاشتم
روبه روش نشستم شروع کرد به خوردن
انقدر استرس داشتم که دستام یکم میلرزید
چاپستیکو اروم برداشتم
زیر چشمی حواسم بهش بود
مسخرست
اگه کسی مارو ببینه فکر میکنه بهم رابطه خوبی به عنوان یه کاپل داریم
اما حقیقت یهچیز دیگست
اینکه کلی ماجرا گذروندیم و من الان منتظرم که اون قرصو بخوره وقتی دیدم کیمچی هم داره میخوره و همچنان ریلکسه...
💖💜💖
۸۲.۹k
۲۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.