دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد
دگر آن شبست امشب که ز پی سحر ندارد
من و باز آن دعاها، که یکی اثر ندارد
من و زخمِ تیزِ دستی، که زد آنچنان به تیغم
که سرم فتاده برخاک و تنم خبر ندارد
همه زهر خورده پیکان، خورم و رطب شمارم
چه کنم که نخل حرمان، به از این ثمر ندارد
ز لبی چنان که بارد، شکرش ز شکرستان
همه زهر دارد اما، چه کند شکر ندارد
به هوای باغ مرغان، همه بالها گشاده
به شکنجِ دام مرغی، چه کند که پر ندارد
بِکُش و بسوز و بگذر، منگر به این که عاشق
بجز این که مهر ورزد، گنهی دگر ندارد
غلط است هر که گوید، که به دل ره است دل را
دل من ز غصه خون شد، دل او خبر ندارد
می وصل نیست وحشی، به خمار هجر خو کن
که شرابِ ناامیدی، غم درد سر ندارد
وحشی بافقی
من و باز آن دعاها، که یکی اثر ندارد
من و زخمِ تیزِ دستی، که زد آنچنان به تیغم
که سرم فتاده برخاک و تنم خبر ندارد
همه زهر خورده پیکان، خورم و رطب شمارم
چه کنم که نخل حرمان، به از این ثمر ندارد
ز لبی چنان که بارد، شکرش ز شکرستان
همه زهر دارد اما، چه کند شکر ندارد
به هوای باغ مرغان، همه بالها گشاده
به شکنجِ دام مرغی، چه کند که پر ندارد
بِکُش و بسوز و بگذر، منگر به این که عاشق
بجز این که مهر ورزد، گنهی دگر ندارد
غلط است هر که گوید، که به دل ره است دل را
دل من ز غصه خون شد، دل او خبر ندارد
می وصل نیست وحشی، به خمار هجر خو کن
که شرابِ ناامیدی، غم درد سر ندارد
وحشی بافقی
- ۱.۵k
- ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط