جز عشق هر آن قصه که گویند سراب است

جز عشق هر آن قصه که گویند، سراب است
هر نقش به ایوان بزنی، نقش بر آب است

دلخوش به چه باشیم، اگر یار نباشد
بی موهبت عشق، همه عمر عذاب است

مائیم و نوایِ خوشِ مرغانِ سحرخیز
کاین حال مرا خاطره عهد شباب است

ساقی بده آن باده، مشو عاقبت اندیش
خونی که بوَد در رگ عاشق، می ناب است

جز بر قدم عشق، درِ دل مگُشایید
آن دل که بُوَد خانه غم، خانه خراب است

عاقل تر از آنم که دیوانه نباشم
در عشق تو دیوانه شدن عین ثواب است

جواد نوری(آبان)
دیدگاه ها (۱)

#شعرشعرهایم را مینویسمبه روی برگهاپائیز که بیایدقدمهای توزمز...

دگر آن شبست امشب که ز پی سحر نداردمن و باز آن دعاها، که یکی ...

ساقی از کوچه دلدار گذر کردم دوشخوشتر از باده تو، در بر او کر...

خواهم که از شراره ی عشقت حذر کنماین دل بُرون ز مهلکه ی پُر خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط