نفسم بالا نمی آمد هم ترسیده بودم و هم ذوق کرده بودم فک

💐نفسم بالا نمی آمد. هم ترسیده بودم و هم ذوق کرده بودم. فکر کردم خیالاتی شده ام. چشم هایم را بستم. با پشت دست هایم مالیدمشان و دوباره باز کردم. آن نور باز هم آنجا بود.

💐از هندزفری هنوز صدای ضعیف قرآن می آمد. نور دستش را به سمت من دراز کرد. هم دلم می خواست دعوتش را قبول کنم و دنبالش بروم و هم ترسیده بودم. دستم را جلو بردم و نبردم.

💐بدنم به رعشه افتاده بود. سر تا پایم می لرزید. چشمم به قرآن افتاد. دستم را بردم سمت قرآن. سوره یاسین را باز کردم. شروع کردم به خواندن ترجمه انگلیسی سوره «یاسین. به قرآن حکمت آموز قسم، تو از پیامبرانی و در راه درستی هستی»

💐«...هشدارهایت فقط در کسانی اثر می‌گذارد که دنباله رو قرآن باشند و از ترس عذاب ندیده از خدایی رحمان حساب ببرند. » بدنم یخ کرد. انگار سراسر سوره خطاب به من بود.

#تولد_در_توکیو
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

این کتاب روایتی است از خاطرات یکی از مدافعان حرم که در جریان...

این کتاب روایتی از وقایعی است که در جریان تجربه نزدیک به مرگ...

💐کم کم متوجه شدم اسلام نه تنها یک دین تروریستی نیست، بلکه خی...

💐تنها چیزی که ذهنم راحت قبولش می کرد، یکتایی خدا بود. اصلاً ...

رمان فیک پارت 3ج:خب خب خب... ل:چ.چ.چیج:اع نشد که لیسا خانمی ...

پارت ۳ موضوع : نفرین عشق سیاه جی چا: بعد تموم شدن صدای جیغم ...

"MY FAVORITE ENEMY"GHAPTER:1PART:۶۶"ویو جنا".ولی پتو رو بالا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط