پارت سه...
کارما باهاش شوخی داشت یا چی؟ اگه براساس قانون « تا سه نشه بازی نشه» بخوان پیش برن پس... یه پسر دیگه م توی راهه؟ اون واقعا نمیخواست توی این سن و بدون داشتن امگاش از دو تا بچه نگهداری کنه. نمیدونست چرا مهر این دو پسر به دلش افتاده بود که حتی نمی تونست اونها رو به پرورشگاه بده.
با رسیدن به بیمارستان بیخیال فکر کردن شد و آروم و مهربون به موچی گفت:
_ هی پسر...میتونی چند دقیقه داخل ماشین بشینی؟ ددی قول میده زود برگرده.
+ موچی...مو..چی..قوی...نمی ترسه
_ آفرین پسرم.
ته آروم لپش رو کشید و آبنبات چوبی ای از داشبورد ماشین دروارد تا سرگرم بشه. بعد به سرعت و با دو امگا پسر رو به اورژانس رسوند.
.
.
_ دکتر؟ چی شد؟ مشکلش چیه؟
+ شما پدرش هستید؟
_ ن...نه...آره...نمیدونم...یعنی شاید شدم
دکتر کلافه و بی حوصله پوفی کشید:
+ به هر حال حالش الان مساعده. سرمش تموم شد میتونین ببرینش. ولی چون به مقدار زیادی توی فضای بسته بوده، ریه ش آسیب دیده. براش چند دارو نوشتم. حتما تهیه کنید و همیشه یک اسپری آسم همراهتون داشته باشید.
ته با خیال آسوده تعظیم کوتاهی کرد و به سمت اتاق پسرک رفت. البته اون پسر خرگوش نما. شباهت پسر به خرگوش به قدری زیاد بود که ته یاد حرف مادربزرگ خرافاتیش افتاد.
« از گذشته های دور تا به الان دختر و پسر و فرزندانی بودن که میتونن به شکل حیوانی دربیان. بعضی اونها رو ترد میکنن چون اونها رو نحس میدونن و بعضی نه. این بستگی به طرز تفکر افراد داره پسرم.»
با به یاد آوردن حرف مادربزرگش کمی...فقط کمی شک کرد اما سرش رو تکون داد و حواسش رو از اون موضوع دور کرد.
_ این چیزا چیه بهش فکر میکنی کیم...فعلا بوی دردسر میاد پسر!
با رسیدن به بیمارستان بیخیال فکر کردن شد و آروم و مهربون به موچی گفت:
_ هی پسر...میتونی چند دقیقه داخل ماشین بشینی؟ ددی قول میده زود برگرده.
+ موچی...مو..چی..قوی...نمی ترسه
_ آفرین پسرم.
ته آروم لپش رو کشید و آبنبات چوبی ای از داشبورد ماشین دروارد تا سرگرم بشه. بعد به سرعت و با دو امگا پسر رو به اورژانس رسوند.
.
.
_ دکتر؟ چی شد؟ مشکلش چیه؟
+ شما پدرش هستید؟
_ ن...نه...آره...نمیدونم...یعنی شاید شدم
دکتر کلافه و بی حوصله پوفی کشید:
+ به هر حال حالش الان مساعده. سرمش تموم شد میتونین ببرینش. ولی چون به مقدار زیادی توی فضای بسته بوده، ریه ش آسیب دیده. براش چند دارو نوشتم. حتما تهیه کنید و همیشه یک اسپری آسم همراهتون داشته باشید.
ته با خیال آسوده تعظیم کوتاهی کرد و به سمت اتاق پسرک رفت. البته اون پسر خرگوش نما. شباهت پسر به خرگوش به قدری زیاد بود که ته یاد حرف مادربزرگ خرافاتیش افتاد.
« از گذشته های دور تا به الان دختر و پسر و فرزندانی بودن که میتونن به شکل حیوانی دربیان. بعضی اونها رو ترد میکنن چون اونها رو نحس میدونن و بعضی نه. این بستگی به طرز تفکر افراد داره پسرم.»
با به یاد آوردن حرف مادربزرگش کمی...فقط کمی شک کرد اما سرش رو تکون داد و حواسش رو از اون موضوع دور کرد.
_ این چیزا چیه بهش فکر میکنی کیم...فعلا بوی دردسر میاد پسر!
۲.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.