پارت دوم:
مدتی بود که با امگا کوچولویی که حتی اسمش رو نمیدونست، زندگی میکرد. امگا گاهی کارهایی می کرد که از آوردنش به خونه پشیمون میشد و بعضی اوقات انقدررر شیرین می شد که ته نمی تونست به یک لحظه نبودنش هم فکر کنه!
روز دوم آشنایی با امگا بود که بالاخره به حرف اومد.
+ کیم...ته....یونگ؟
_ اوه خدای من! تو حرف زدی!
+ من...کمی...گشنمه.
توی تلفظ بعضی حروف و صحبت کردن مشکلاتی داشت که...مهم نبود. ته بالاخره می فهمید اون چی میگه.
_ میتونی منو ددی صدا کنی عزیزم. یا پاپا یا اصلا هر کدوم راحت تری!
تهیونگ به شکلی ذوق زده بود که انگار واقعا پدر شده.
+ ددی...ته ته
تهیونگ درحالی با چشمای قلبی نگاهش میکرد براش شیر خشک درست کرد.
+ صدا...میاد
_ چه صدایی موچی؟
این لقبی بود که همین الان براش گزاشته بود. از شدت شیرینی این پسر، اولین کلمه ای که به ذهنش رسید همین بود.
+ نی نی....گریه ...می..میکنه !
_ اینجا نینی ای به غیر از تو وجود نداره.
موچی با عصبانیت داد زد: نینی گریه میکنههههه گریهه گریهه گریه گریه
و تا چند دقیقه دائما این رو میگفت. ته بیخیال شیر درست کردن شد و آروم پسر رو بغلش گرفت و گزاشت تا اون راهنماییش کنه و به سمت صدا ببره.
_ خیلی خب لیدر...من آماده م! از کجا باید برم؟
موچی با دستش و به کمک انگشت اشاره ش ته رو راهنمایی میکرد. در نهایت اونها به ماشین رسیدن. ته با تعجب به ماشین نگاه کرد و بعد کمی دقت متوجه بوی شدید امگایی به غیر از پسر توی بغلش شد.
موچی رو به سرعت روی سقف ماشین نشوند و در صندوق عقب رو باز کرد. اول با بوی تهوع آور کلی آشغال مونده رو به رو شد. و غیر از اونها چیزی ندید. دقت بیشتری کرد که متوجه تکون خوردن یکی از پلاستیک های زباله شد. سریع برداشتش و پاره ش کرد. در کمال تعجب یک امگای پسر با بیحالی خس خس میکرد.امگا رو روی دستاش بلند و کرد و سوییچ ماشین رو برداشت و بعد بغل کردن موچی و گذاشتنش روی صندلی کودک، به سمت بیمارستان حرکت کرد.
روز دوم آشنایی با امگا بود که بالاخره به حرف اومد.
+ کیم...ته....یونگ؟
_ اوه خدای من! تو حرف زدی!
+ من...کمی...گشنمه.
توی تلفظ بعضی حروف و صحبت کردن مشکلاتی داشت که...مهم نبود. ته بالاخره می فهمید اون چی میگه.
_ میتونی منو ددی صدا کنی عزیزم. یا پاپا یا اصلا هر کدوم راحت تری!
تهیونگ به شکلی ذوق زده بود که انگار واقعا پدر شده.
+ ددی...ته ته
تهیونگ درحالی با چشمای قلبی نگاهش میکرد براش شیر خشک درست کرد.
+ صدا...میاد
_ چه صدایی موچی؟
این لقبی بود که همین الان براش گزاشته بود. از شدت شیرینی این پسر، اولین کلمه ای که به ذهنش رسید همین بود.
+ نی نی....گریه ...می..میکنه !
_ اینجا نینی ای به غیر از تو وجود نداره.
موچی با عصبانیت داد زد: نینی گریه میکنههههه گریهه گریهه گریه گریه
و تا چند دقیقه دائما این رو میگفت. ته بیخیال شیر درست کردن شد و آروم پسر رو بغلش گرفت و گزاشت تا اون راهنماییش کنه و به سمت صدا ببره.
_ خیلی خب لیدر...من آماده م! از کجا باید برم؟
موچی با دستش و به کمک انگشت اشاره ش ته رو راهنمایی میکرد. در نهایت اونها به ماشین رسیدن. ته با تعجب به ماشین نگاه کرد و بعد کمی دقت متوجه بوی شدید امگایی به غیر از پسر توی بغلش شد.
موچی رو به سرعت روی سقف ماشین نشوند و در صندوق عقب رو باز کرد. اول با بوی تهوع آور کلی آشغال مونده رو به رو شد. و غیر از اونها چیزی ندید. دقت بیشتری کرد که متوجه تکون خوردن یکی از پلاستیک های زباله شد. سریع برداشتش و پاره ش کرد. در کمال تعجب یک امگای پسر با بیحالی خس خس میکرد.امگا رو روی دستاش بلند و کرد و سوییچ ماشین رو برداشت و بعد بغل کردن موچی و گذاشتنش روی صندلی کودک، به سمت بیمارستان حرکت کرد.
۲.۷k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.