ز آنجا دور شد...
ز آنجا دور شد...
همان لحظه داخل ویلا همه خوشحال و خندان مشغول گفتگو بودن امید دست سحر رو گرفت و بسمت دریا برد
آقا بهروز و جعفر آقا هم با هم در ایوان نشسته گرم صحبت های سیاسی بودند..
امید و سحر تا جایی رفتند که مچ پایشان روی ماسه و داخل آب دریا رفته بود
امید صورتش رو نزدیک برد و سحر رو بوسید که باعث شد
گونه های سحر از شدت خجالت سرخ بشه ... اما امید کاملا خونسرد
با لبخند سردی که بلب داشت دست سحر و گرفت و به سمت خرابه کنار ویلا برد
سحر متعجب آرام گفت: منو کجا میبری؟؟؟؟
امید هم بدون اینکه پاسخ بده او را دنبال خود کشاند...
چند متری رفتند تا اینکه از نظر دور شدند
امید سحر و به آغوش گرفت و شروع به بوسیدنش کرد
هر دو روی موج شکن رفتند و گرم عشقبازیشان بودند
که بکباره توجه سحر به عکسی که جلوی پایش بود افتاد
سحر با دیدن عکس چشمانش از حدقه بیرون زد
امید که هنوز متوجه قضایا نشده بود سرش رو برگرداند و چشمش به جسد بیجان دخترک که در آن تاریکی شکلی وحشتناک بخود گرفته بود افتاد
از شدت ترس دادی زد و تعادلش رو از دست داد و از روی تخته سنگها داخل دریا افتاد
چیزی سایه شکل زیر آب مچ پایش رو گرفته و به پایین میکشید
سحر شروع به جیغ زدن کرد و دست امید رو گرفت اما تلاش بی فایده بود
چیزی بسیار قدرتمند او را به زیر آب برد
عکس از دست سحر ول شد و روی امواج رقصان ماند
سحر از شدت شوک خشکش زده بود و روی تخته سنگ نشسته بود
دقایقی گذشت و جسد امید بروی آب آمد
با صورتی سیاه و کبود که بشکل فریاد خشک شده بود!
و نگاهش به سمت جسد دخترک مانده بود ، سحر سر برگرداند
اما هیچ اثری از جسد دخترک نبود؟؟؟؟!!!
ماندانا سرابیان نام یکی از دخترهای درسخوان دانشگاه بود
او همکلاسی امید بود و بعداز مدتی با هم دوست شدند
امید که فقط بفکر سوء استفاده از آن دختر بود با وعده های دروغین اورا خام و ازش سوء استفاده کرده بود
اما برعکس دخترک عاشق امید شده بود ، تا حدی که یکشب که از طریق دوستان امید باخبر شد او برای خواستگاری دختر عمه اش به شمال سفر کرده با خوردن مقدار زیادی قرص خودکشی کرد!!!!
نظر؟؟؟؟
همان لحظه داخل ویلا همه خوشحال و خندان مشغول گفتگو بودن امید دست سحر رو گرفت و بسمت دریا برد
آقا بهروز و جعفر آقا هم با هم در ایوان نشسته گرم صحبت های سیاسی بودند..
امید و سحر تا جایی رفتند که مچ پایشان روی ماسه و داخل آب دریا رفته بود
امید صورتش رو نزدیک برد و سحر رو بوسید که باعث شد
گونه های سحر از شدت خجالت سرخ بشه ... اما امید کاملا خونسرد
با لبخند سردی که بلب داشت دست سحر و گرفت و به سمت خرابه کنار ویلا برد
سحر متعجب آرام گفت: منو کجا میبری؟؟؟؟
امید هم بدون اینکه پاسخ بده او را دنبال خود کشاند...
چند متری رفتند تا اینکه از نظر دور شدند
امید سحر و به آغوش گرفت و شروع به بوسیدنش کرد
هر دو روی موج شکن رفتند و گرم عشقبازیشان بودند
که بکباره توجه سحر به عکسی که جلوی پایش بود افتاد
سحر با دیدن عکس چشمانش از حدقه بیرون زد
امید که هنوز متوجه قضایا نشده بود سرش رو برگرداند و چشمش به جسد بیجان دخترک که در آن تاریکی شکلی وحشتناک بخود گرفته بود افتاد
از شدت ترس دادی زد و تعادلش رو از دست داد و از روی تخته سنگها داخل دریا افتاد
چیزی سایه شکل زیر آب مچ پایش رو گرفته و به پایین میکشید
سحر شروع به جیغ زدن کرد و دست امید رو گرفت اما تلاش بی فایده بود
چیزی بسیار قدرتمند او را به زیر آب برد
عکس از دست سحر ول شد و روی امواج رقصان ماند
سحر از شدت شوک خشکش زده بود و روی تخته سنگ نشسته بود
دقایقی گذشت و جسد امید بروی آب آمد
با صورتی سیاه و کبود که بشکل فریاد خشک شده بود!
و نگاهش به سمت جسد دخترک مانده بود ، سحر سر برگرداند
اما هیچ اثری از جسد دخترک نبود؟؟؟؟!!!
ماندانا سرابیان نام یکی از دخترهای درسخوان دانشگاه بود
او همکلاسی امید بود و بعداز مدتی با هم دوست شدند
امید که فقط بفکر سوء استفاده از آن دختر بود با وعده های دروغین اورا خام و ازش سوء استفاده کرده بود
اما برعکس دخترک عاشق امید شده بود ، تا حدی که یکشب که از طریق دوستان امید باخبر شد او برای خواستگاری دختر عمه اش به شمال سفر کرده با خوردن مقدار زیادی قرص خودکشی کرد!!!!
نظر؟؟؟؟
۱.۷k
۰۱ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.