بلک رز part 17
زن میانسال لبخند مهربونی زد و شروع به حرف زدن کرد
_ دخترم رزی چقدر بزرگ شدی آخرین بار که دیدمت خیلی بچه بودی .
+ مگه شما منو قبلا دیدید خانوم پارک ؟
آروم خندید و ادامه داد ،
_ البته که دیدم ، تو منو یادت نمیاد ولی من به خوبی تورو یادمه
لبخند ملایمی زدم ، تمام مدت داشتم سعی میکردم خانومانه رفتار کنم
ولی فقط و فقط دلم میخواست برم و با مشت بکوبم توی صورت جیمین
چون تمام وقت با پوزخنده احمقانهای به من زل زده بود
پدر جیمین یه نگاهی به جنی انداخت و گفت
= جنی پدرت رو اینجا نمی بینم مثل اینکه نیومده ؟
جنی + بله آقای پارک متاسفانه برای یه سفر کاری رفته فرانسه و نتونست که بیاد کره ...
= خیلی حیف شد ، واقعا دوست داشتم ملاقاتشون کنم
جنی لبخند کوتاهی زد و لیوان شراب تویه دستشو سر کشید .
دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد.
همینطور به مهمونا نگاه می کردم که متوجه نزدیک شدن کسی بهمون شدم .
یکم بهش نگاه کردم ...
اون ... اون تهیونگ بود .
اینجا چیکار میکرد ؟
سر تا پاشو برسی کردم . انگار هیچ تغییری نکرده بود .
فقط هیکل گنده کرده بود ، لبخند جذاب همیشگیش روی لباش بود
کت و شلوار مشکی شیک پوشیده بود و موهای حالت دارش
تویه صورتش ریخته بود
بهمون نزدیک شد و سلام کرد
پدر جیمین لبخند زد و از جاش بلند شد
= پسرم تهیونگ خوش آمدی بیا بشین پیش ما
+ ممنون
تهیونگ با لبخند کنار ما نشست و با روبرتو و جیانگ مشغول حرف زدن شد
با پاشنه کفشم به پای جنی کوبیدم و لبم رو سمت گوشش بردم
+ جندوکی این همون مردیکه سوتین دزده که میگفتم ...
جنی مثل احمقا دستشو زیر چونش گذاشته بود و با بهت
به تهیونگ نگاه میکرد آروم زیر لب نالید ،
+ چقدر خوشگله ...
تهیونگ یه دفعه سرشو سمت جنی چرخوند و پرسید
+ این لیدی زیبا نمیخوا خودشو معرفی کنه ؟!
جنی که تازه متوجه موقیتش شده بود به تته پته افتاد
و خواست جواب بده که من با اخم پریدم وسط
_ ایشون دوست من کیم جنیه و از آشنایی باشما خیلی
خوشحاله جنی نگاه وادفاک طوری به من انداخت که یهو ...
* * *
_ دخترم رزی چقدر بزرگ شدی آخرین بار که دیدمت خیلی بچه بودی .
+ مگه شما منو قبلا دیدید خانوم پارک ؟
آروم خندید و ادامه داد ،
_ البته که دیدم ، تو منو یادت نمیاد ولی من به خوبی تورو یادمه
لبخند ملایمی زدم ، تمام مدت داشتم سعی میکردم خانومانه رفتار کنم
ولی فقط و فقط دلم میخواست برم و با مشت بکوبم توی صورت جیمین
چون تمام وقت با پوزخنده احمقانهای به من زل زده بود
پدر جیمین یه نگاهی به جنی انداخت و گفت
= جنی پدرت رو اینجا نمی بینم مثل اینکه نیومده ؟
جنی + بله آقای پارک متاسفانه برای یه سفر کاری رفته فرانسه و نتونست که بیاد کره ...
= خیلی حیف شد ، واقعا دوست داشتم ملاقاتشون کنم
جنی لبخند کوتاهی زد و لیوان شراب تویه دستشو سر کشید .
دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد.
همینطور به مهمونا نگاه می کردم که متوجه نزدیک شدن کسی بهمون شدم .
یکم بهش نگاه کردم ...
اون ... اون تهیونگ بود .
اینجا چیکار میکرد ؟
سر تا پاشو برسی کردم . انگار هیچ تغییری نکرده بود .
فقط هیکل گنده کرده بود ، لبخند جذاب همیشگیش روی لباش بود
کت و شلوار مشکی شیک پوشیده بود و موهای حالت دارش
تویه صورتش ریخته بود
بهمون نزدیک شد و سلام کرد
پدر جیمین لبخند زد و از جاش بلند شد
= پسرم تهیونگ خوش آمدی بیا بشین پیش ما
+ ممنون
تهیونگ با لبخند کنار ما نشست و با روبرتو و جیانگ مشغول حرف زدن شد
با پاشنه کفشم به پای جنی کوبیدم و لبم رو سمت گوشش بردم
+ جندوکی این همون مردیکه سوتین دزده که میگفتم ...
جنی مثل احمقا دستشو زیر چونش گذاشته بود و با بهت
به تهیونگ نگاه میکرد آروم زیر لب نالید ،
+ چقدر خوشگله ...
تهیونگ یه دفعه سرشو سمت جنی چرخوند و پرسید
+ این لیدی زیبا نمیخوا خودشو معرفی کنه ؟!
جنی که تازه متوجه موقیتش شده بود به تته پته افتاد
و خواست جواب بده که من با اخم پریدم وسط
_ ایشون دوست من کیم جنیه و از آشنایی باشما خیلی
خوشحاله جنی نگاه وادفاک طوری به من انداخت که یهو ...
* * *
۲.۵k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.