بلک روز 16 Part
باهم به سمت عمارت قدم برداشتیم و واردش شدیم
دود غلیظی سطح سالن رو فرا گرفته بود
سالن پر بود از آدمای متفاوت با لباس های مجلسی گرون قیمت
انگار فقط اومده بودن که دارایی ها شونو به نمایش بزارن ...
+ یه جورایی شبیه باره
_ اره فقط لاکچری ترو رسمی تر
همینطور که اطراف رو دید میزدیم صدای آشنایی توجه مون رو جلب کرد .
روبرتو با لبخند همیشگیش سمتمون اومد
= بالأخره اومدین دخترا
سری به نشونه تایید تکون دادم
= دنبالم بیاین
منو جنی پشت سر روبرتو راه افتادیم و سمت یکی میزا که گوشه سالن بود رفتیم سه نفر سر میز نشسته بودن و بقیه صندلی ها دور میز خالی بود .
به اون سه نفر نگاه کردم . یه مرد تقریبا شصت ساله بود و یه زن میانسال که لباس زرشکی شیکی پوشیده بود و یه پسره ...
_ هولیییی شتتتت
واسه چند ثانیه ایستادم و بهش نگاه کردم .
+ چیشد رزی ؟ !
_ پ ... پسره رو می بینی ؟
+ کدوم ؟ اونی که کناره پیره مرده نشسته ؟
_ آره ....
+ خب ؟
_ او ... اون جیمینه
+ جیمین ؟ ! همون پسره که گفتی با رفیقش سوتینتو کش رفتن ؟
_ آره ... خودشه ....
جیمین که تازه متوجه حضور ما شده بود یه نگاه به سر تا پای من انداخت و پوزخند کش داری تحویلم داد .
با تمسخر نگاهم میکرد اینو از حالت چهرش میشد فهمید .
صدای روبرتو باعث شد به خودم بیام .
= دختر کجایی بیاین اینجا میخوام معرفیتون کنم .
آروم آروم به سمت میز رفتم و سلام کوتاهی گفتم که روبرتو بهم اشاره کرد.
= این دختر خونده من رزیه که قطعا میشناسیدش و اونم دوست صمیمی دخترم کیم جنی وارث آینده شرکت بلک دایمونده .
وبعد به مرد میانسال اشاره کرد
= دخترم ایشون آقای پارک جیانگ دوست صمیمی من هستن و اینا هم همسر و پسرشون پارک جیمین هستن ...
من و جنی هر دو آروم و معذب گفتیم
_ از دیدنتون خوشبختم
= البته توی آخرین معامله قطعا با پسرشون دیدار داشتی پس میشناسیش ...
_ اوه بلهه
بله روکش دار گفتم و نگاه حرصی ام رو به جیمین دادم و بعد روی صندلی کنار روبرتو نشستم ، جنی هم درست بغل دست من نشست
ا
دود غلیظی سطح سالن رو فرا گرفته بود
سالن پر بود از آدمای متفاوت با لباس های مجلسی گرون قیمت
انگار فقط اومده بودن که دارایی ها شونو به نمایش بزارن ...
+ یه جورایی شبیه باره
_ اره فقط لاکچری ترو رسمی تر
همینطور که اطراف رو دید میزدیم صدای آشنایی توجه مون رو جلب کرد .
روبرتو با لبخند همیشگیش سمتمون اومد
= بالأخره اومدین دخترا
سری به نشونه تایید تکون دادم
= دنبالم بیاین
منو جنی پشت سر روبرتو راه افتادیم و سمت یکی میزا که گوشه سالن بود رفتیم سه نفر سر میز نشسته بودن و بقیه صندلی ها دور میز خالی بود .
به اون سه نفر نگاه کردم . یه مرد تقریبا شصت ساله بود و یه زن میانسال که لباس زرشکی شیکی پوشیده بود و یه پسره ...
_ هولیییی شتتتت
واسه چند ثانیه ایستادم و بهش نگاه کردم .
+ چیشد رزی ؟ !
_ پ ... پسره رو می بینی ؟
+ کدوم ؟ اونی که کناره پیره مرده نشسته ؟
_ آره ....
+ خب ؟
_ او ... اون جیمینه
+ جیمین ؟ ! همون پسره که گفتی با رفیقش سوتینتو کش رفتن ؟
_ آره ... خودشه ....
جیمین که تازه متوجه حضور ما شده بود یه نگاه به سر تا پای من انداخت و پوزخند کش داری تحویلم داد .
با تمسخر نگاهم میکرد اینو از حالت چهرش میشد فهمید .
صدای روبرتو باعث شد به خودم بیام .
= دختر کجایی بیاین اینجا میخوام معرفیتون کنم .
آروم آروم به سمت میز رفتم و سلام کوتاهی گفتم که روبرتو بهم اشاره کرد.
= این دختر خونده من رزیه که قطعا میشناسیدش و اونم دوست صمیمی دخترم کیم جنی وارث آینده شرکت بلک دایمونده .
وبعد به مرد میانسال اشاره کرد
= دخترم ایشون آقای پارک جیانگ دوست صمیمی من هستن و اینا هم همسر و پسرشون پارک جیمین هستن ...
من و جنی هر دو آروم و معذب گفتیم
_ از دیدنتون خوشبختم
= البته توی آخرین معامله قطعا با پسرشون دیدار داشتی پس میشناسیش ...
_ اوه بلهه
بله روکش دار گفتم و نگاه حرصی ام رو به جیمین دادم و بعد روی صندلی کنار روبرتو نشستم ، جنی هم درست بغل دست من نشست
ا
۲.۷k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.