part عشق پنهان
part 15عشق پنهان
《ویو ات》
چند لحظه بینمون سکوت بود با حرف جونگ کوک تعجب کردم که بهم گفت که دوسم داره صدای اهنگ توی مغزم بود بعد چند لحظه جونگ کوک بوسه ی محکمی روی لبم گذاشت با تمام زورم دوتا دستام رو روی سینش گذاشتم میخواستم هلش بدم ولی نمیتونستم جونگ کوک لبش رو از روی لبم برداشت به صورتم نگاه کرد
ات: چیکار میکنی《داد و عصبی》
جونگ کوک : آروم باش کار خاصی نکردم《پوزخند》
ات: برو کنار《سعی داشت هلش بده》
《ویو ات》
میخواستم حلش بدم که دوتا دستم رو با یکی از دستاش گرفت و برد بالای سرم و دستام رو قفل کرد اومد نزدیک صورتم خیلی ترسیده بودم پاهام داشت میلرزید برای یک لحظه قلبم لرزید محو چشماش شدم یه عشقی توی چشماش به خودم دیدم که قلبم رو لرزوند
《ویو جونگ کوک》
دوباره محو چشماش شدم یک آرامش خاصی پشت نگاهش بود اونم داشت به من نگاه میکرد قلبم برای یک لحظه لرزید دوباره عاشقش شدم چون مامانم بهم گفت که امشب رو زیاده روی نکنم دستاش رو آوردم پایین
《ویو ات》
به خودم اومدم دیدم که دستام رو آورده پایین اومد نزدیک صورتم و یه بوسه ی نرم و ارومی روی لبم گذاشت و برگشت و رفت سمت پله ها یکم حالم بد بود خیلی خسته بودم پشت سر جونگ کوک یک قدم برداشتم حالم خیلی بدتر شد سرم داشت گیج میرفت قدم دومم رو که برداشتم سیاهی مهمون چشمام شد
《ویو جونگ کوک》
داشتم نزدیک پله ها میشدم که برگشتم سمت ات دیدم داره میوفته روی زمین سریع دویم و بهش رسیدم و گرفتمش ، توی بغلم بود که دوباره قلبم لرزید دوباره عاشقش شدم بلندش کردم و به سمت اتاقش رفتم بردمش توی اتاقش گذاشتمش روی تخت پتو رو انداختم روش دستم رو روی پیشونیش گذاشتم دیدم تب شدیدی داره اتاقش خیلی سرد بود بلندش کردم و بردمش توی اتاق خودم اونجا گرم تر بود ترسیدم سرما بخره توی اتاق خودش خودمم کنارش دراز کشیدم پتو رو کشیدم روی خودمون دوباره چشمام محو صورت زیباش شد دستم رو روی موهاش بردم و سرش رو نوازش کردم رفتم سمت صورتش و بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم بغلش کردم اون شب شبی بود که بغل ات بدون هیچ فکری به آینده و استرس خوابیدم ...
《ویو ات》
چند لحظه بینمون سکوت بود با حرف جونگ کوک تعجب کردم که بهم گفت که دوسم داره صدای اهنگ توی مغزم بود بعد چند لحظه جونگ کوک بوسه ی محکمی روی لبم گذاشت با تمام زورم دوتا دستام رو روی سینش گذاشتم میخواستم هلش بدم ولی نمیتونستم جونگ کوک لبش رو از روی لبم برداشت به صورتم نگاه کرد
ات: چیکار میکنی《داد و عصبی》
جونگ کوک : آروم باش کار خاصی نکردم《پوزخند》
ات: برو کنار《سعی داشت هلش بده》
《ویو ات》
میخواستم حلش بدم که دوتا دستم رو با یکی از دستاش گرفت و برد بالای سرم و دستام رو قفل کرد اومد نزدیک صورتم خیلی ترسیده بودم پاهام داشت میلرزید برای یک لحظه قلبم لرزید محو چشماش شدم یه عشقی توی چشماش به خودم دیدم که قلبم رو لرزوند
《ویو جونگ کوک》
دوباره محو چشماش شدم یک آرامش خاصی پشت نگاهش بود اونم داشت به من نگاه میکرد قلبم برای یک لحظه لرزید دوباره عاشقش شدم چون مامانم بهم گفت که امشب رو زیاده روی نکنم دستاش رو آوردم پایین
《ویو ات》
به خودم اومدم دیدم که دستام رو آورده پایین اومد نزدیک صورتم و یه بوسه ی نرم و ارومی روی لبم گذاشت و برگشت و رفت سمت پله ها یکم حالم بد بود خیلی خسته بودم پشت سر جونگ کوک یک قدم برداشتم حالم خیلی بدتر شد سرم داشت گیج میرفت قدم دومم رو که برداشتم سیاهی مهمون چشمام شد
《ویو جونگ کوک》
داشتم نزدیک پله ها میشدم که برگشتم سمت ات دیدم داره میوفته روی زمین سریع دویم و بهش رسیدم و گرفتمش ، توی بغلم بود که دوباره قلبم لرزید دوباره عاشقش شدم بلندش کردم و به سمت اتاقش رفتم بردمش توی اتاقش گذاشتمش روی تخت پتو رو انداختم روش دستم رو روی پیشونیش گذاشتم دیدم تب شدیدی داره اتاقش خیلی سرد بود بلندش کردم و بردمش توی اتاق خودم اونجا گرم تر بود ترسیدم سرما بخره توی اتاق خودش خودمم کنارش دراز کشیدم پتو رو کشیدم روی خودمون دوباره چشمام محو صورت زیباش شد دستم رو روی موهاش بردم و سرش رو نوازش کردم رفتم سمت صورتش و بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم بغلش کردم اون شب شبی بود که بغل ات بدون هیچ فکری به آینده و استرس خوابیدم ...
- ۷.۸k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط