part عشق پنهان
part13 عشق پنهان
م جونگ کوک: باشه پسرم میتونی باهاش ازدواج کنی ولی بهش گفتی؟
جونگ کوک: نه هنوز بهش چیزی نگفتم امشب بهش میگم،بابا تو راضی هستی؟
پ جونگ کوک: آره منم حرفی ندارم
م جونگ کوک: امشب که میخوای بهش بگی زیاده روی نکن منظورم رو که میفهمی دیگه؟
جونگ کوک:《پوزخند》اره میفهمم
م جونگ کوک: امشب بهش بگو که فردا ازدواج کنی اون موقع هرکاری که میخوای بکن پسرم
جونگ کوک: باشه
《ویو ات》
برای یک لحظه چشمم به جونگ کوک افتاد که بهم اشاره کرد ولی داشت چی میگفت؟ازشون دور بودم و نشنیدم که چی گفتن
《ویو جونگ کوک》
شام رو خوردیم و مادر و پدرم رفتن منم میخواستم برم توی اتاقم که جنده خانما از راه اومدن اون دخترای هرزه
دختر اول: کوکی جونم امشب میخوای با کی بخوابی
دختر دوم: قطعا با من
دختر سوم: معلومه که با ...《 جونگ کوک حرفش رو قطع کرد》
جونگ کوک: با هیچ کدومتونن《داد عصبی》
دختر اول: وااا چرا این شکلی میکنی!
جونگ کوک: همتون از این عمارت گم شید بریددد بیرونن《داد》
《ویو جونگ کوک》
نگهبان ها رو صدا زدم اومدن اون دخترای جنده رو جمع کردن و بردن وای از دستشون خلاص شدم خدمتکارای دیگه و اجوما رو هم فرستادم عمارت دیگم که توی خونه فقط من و ات باشیم
《ویو ات》
صدای داد جونگ کوک اومد از جام بلند شدم رفتم بیرون از اتاق دیدم ۶ تا دختر جنده با لباسای باز دارن داد میزنن که ما رو از عمارت ننداز بیرون نگهبان ها اومدن اون هارو بردن بیرون از عمارت جونگ کوک همون موقع علام کرد
جونگ کوک: تمام خدمتکارا و اجوما برن توی ماشینی که جلوی در عمارتِ و برن به عمارت دیگه ی من منم داشتم میرفتم که ...
جونگ کوک: ات تو وایستا تو نرو
ات: آخه چرا؟
جونگ کوک : بهت میگم بعدا
ات: چشم
《ویو ات》
چرا آخه رفتم توی اتاقم نیم ساعت گذشته بود چراغا خاموش بود اجوما گفت که امشب ظرف های تو سینک رو میشوره ولی الان رفت باید برم اونا رو بشورم از جام بلند شدم از اتاق بیرون اومدم رفتم سمت آشپزخونه ...
م جونگ کوک: باشه پسرم میتونی باهاش ازدواج کنی ولی بهش گفتی؟
جونگ کوک: نه هنوز بهش چیزی نگفتم امشب بهش میگم،بابا تو راضی هستی؟
پ جونگ کوک: آره منم حرفی ندارم
م جونگ کوک: امشب که میخوای بهش بگی زیاده روی نکن منظورم رو که میفهمی دیگه؟
جونگ کوک:《پوزخند》اره میفهمم
م جونگ کوک: امشب بهش بگو که فردا ازدواج کنی اون موقع هرکاری که میخوای بکن پسرم
جونگ کوک: باشه
《ویو ات》
برای یک لحظه چشمم به جونگ کوک افتاد که بهم اشاره کرد ولی داشت چی میگفت؟ازشون دور بودم و نشنیدم که چی گفتن
《ویو جونگ کوک》
شام رو خوردیم و مادر و پدرم رفتن منم میخواستم برم توی اتاقم که جنده خانما از راه اومدن اون دخترای هرزه
دختر اول: کوکی جونم امشب میخوای با کی بخوابی
دختر دوم: قطعا با من
دختر سوم: معلومه که با ...《 جونگ کوک حرفش رو قطع کرد》
جونگ کوک: با هیچ کدومتونن《داد عصبی》
دختر اول: وااا چرا این شکلی میکنی!
جونگ کوک: همتون از این عمارت گم شید بریددد بیرونن《داد》
《ویو جونگ کوک》
نگهبان ها رو صدا زدم اومدن اون دخترای جنده رو جمع کردن و بردن وای از دستشون خلاص شدم خدمتکارای دیگه و اجوما رو هم فرستادم عمارت دیگم که توی خونه فقط من و ات باشیم
《ویو ات》
صدای داد جونگ کوک اومد از جام بلند شدم رفتم بیرون از اتاق دیدم ۶ تا دختر جنده با لباسای باز دارن داد میزنن که ما رو از عمارت ننداز بیرون نگهبان ها اومدن اون هارو بردن بیرون از عمارت جونگ کوک همون موقع علام کرد
جونگ کوک: تمام خدمتکارا و اجوما برن توی ماشینی که جلوی در عمارتِ و برن به عمارت دیگه ی من منم داشتم میرفتم که ...
جونگ کوک: ات تو وایستا تو نرو
ات: آخه چرا؟
جونگ کوک : بهت میگم بعدا
ات: چشم
《ویو ات》
چرا آخه رفتم توی اتاقم نیم ساعت گذشته بود چراغا خاموش بود اجوما گفت که امشب ظرف های تو سینک رو میشوره ولی الان رفت باید برم اونا رو بشورم از جام بلند شدم از اتاق بیرون اومدم رفتم سمت آشپزخونه ...
- ۹.۵k
- ۱۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط