منم و یک دل درمانده که دیوانه ی توست

منم و یک دل درمانده که دیوانه ی توست
و خیالی که پَریش از رُخ مستانه ی توست

این همه قافیه کز خاطرِ من میگذرد
حاصل مستی ام از یادِ چو میخانه ی توست

من به دنبالِ تو از میکده ها رد شده ام
این دل افسونِ شرابی ست که در خانه ی توست

سر سودازده در پیچ و خمِ زلفِ خیال
روز و شب منتظرِ تکیه گهِ شانه ی توست

من هزار و یکمین قصه ی شب را گفتم
باز این شب زده، بیدار ز افسانه ی توست

تو به اشعارِ من آن گنجِ نهان از ازلی
و دلم بس که خرابت شده، ویرانه ی توست

کعبه ی عشقی و من دورِ سرت میچرخم
قبله گاه غزلم، روی چو بتخانه ی توست

شاعری دستِ طمع سوی تو کرده ست دراز
و امیدش به نگاهِ خوش و شاهانه ی توست

تویی آن شمعِ شب افروز من و هر غزلم
که به دورت دلِ پرپر شده ، پروانه توست
دیدگاه ها (۳۱)

خواستم عـــاشق بی‌نام‌ونشانت باشمنگرانم نشوی تا نگرانت باشمگ...

گفتم به دل عاشق مشو،جایی برای عشق نیست خندید دل گفتابمن،پس ک...

این روزها مدام دلم بهانه ات را می گیرد هی آرامش می کنم اما ن...

ای توبه‌ام شکسته ازتو کجا گریزمای در دلم نشسته از تو کجا گری...

بازی زلف تو امشب به سر شانه ز چیست؟خانه بر هم زدن این دل دیو...

عشق ( درد بی پایان)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط