فیک ملکه(اسمات نیست)
فیک ملکه(اسمات نیست)
پارت 3
یهو احساس کردم سرم خیس شده
و فهمیدم که باران اومده من عاشق بارانم پس مثل بقیه فرار نکردم و همون جا با یک لبخند زیبا وایسادم و باران رو تماشا کردم
بعد از نیم ساعت کم کم باران بند اومد به خونه برگشتم پله ها را یکی یکی بالا رفتم تا به اتاقم رسیدم و در رو باز کردم خودم رو توی اینه دیدم که مثل موش اب کشیده شده بودم رفتم داخل حمام اب داغ رو باز کردم و رفتم زیرش
بعد از 15 دقیقه اومدم بیرون لباس پوشیدم و موهام را خشک کردم خیلی گرسنه بودم از اتاق اومدم بیرون و رفتم طبقه پاین رفتم تو اشپز خانه یکم رامیون درست کردم و خوردم
بورام اخیش خیلی خوشمزه بود دست خودم درد نکنه و بعدش رفتم سراغ گوشیم که دیدم مامانم زنگ زد
مامان بورام:سلام دخترم خوبی
بورام:سلام مامان من خوبم شما چطوری
مامان بورام: خوبم دخترم راستی واسه مهمونی فردا اماده شدی؟
بورام : مهمونیی؟ مگه مهمونی دعوتیم؟
مامان بورام :نگو که یادت رفته
بورام: چی ها نه البته که یادم نرفته داشتم شوخی میکردم ها ها(خنده الکی)
مامان بورام :باشه پس بای
بورام :بای🙂
سریع گوشی رو قطع کردم و رفتم سر کمد لباسام که ببینم واسه مهمونی فردا لباس دارم یا نه(بابای بورام شرکت داره و فردا مهمونی دوست بابای بورامه)
نیم ساعت بعد
بورام : هق خاک تو هق سرم چرا اخه من هیچی لباس هق ندارم که یهو............
لطفا اگر خوشتون اومد لایک کنید و نظرتون رو تو کامنت ها بگید☺
پارت 3
یهو احساس کردم سرم خیس شده
و فهمیدم که باران اومده من عاشق بارانم پس مثل بقیه فرار نکردم و همون جا با یک لبخند زیبا وایسادم و باران رو تماشا کردم
بعد از نیم ساعت کم کم باران بند اومد به خونه برگشتم پله ها را یکی یکی بالا رفتم تا به اتاقم رسیدم و در رو باز کردم خودم رو توی اینه دیدم که مثل موش اب کشیده شده بودم رفتم داخل حمام اب داغ رو باز کردم و رفتم زیرش
بعد از 15 دقیقه اومدم بیرون لباس پوشیدم و موهام را خشک کردم خیلی گرسنه بودم از اتاق اومدم بیرون و رفتم طبقه پاین رفتم تو اشپز خانه یکم رامیون درست کردم و خوردم
بورام اخیش خیلی خوشمزه بود دست خودم درد نکنه و بعدش رفتم سراغ گوشیم که دیدم مامانم زنگ زد
مامان بورام:سلام دخترم خوبی
بورام:سلام مامان من خوبم شما چطوری
مامان بورام: خوبم دخترم راستی واسه مهمونی فردا اماده شدی؟
بورام : مهمونیی؟ مگه مهمونی دعوتیم؟
مامان بورام :نگو که یادت رفته
بورام: چی ها نه البته که یادم نرفته داشتم شوخی میکردم ها ها(خنده الکی)
مامان بورام :باشه پس بای
بورام :بای🙂
سریع گوشی رو قطع کردم و رفتم سر کمد لباسام که ببینم واسه مهمونی فردا لباس دارم یا نه(بابای بورام شرکت داره و فردا مهمونی دوست بابای بورامه)
نیم ساعت بعد
بورام : هق خاک تو هق سرم چرا اخه من هیچی لباس هق ندارم که یهو............
لطفا اگر خوشتون اومد لایک کنید و نظرتون رو تو کامنت ها بگید☺
۸.۱k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.