امسال هم رسید...
امسال هم رسید...
این سومین محرمی هست که نیست...
دیروز که روز اول مراسم بود، ماشین آوردم توی پارکینگ و یکساعتی نشستم روی زمین...
با خودم فکر کردم به خودم...
به اتفاق تلخ عاشقی...
به دوستت دارمهای بعد رفتن یارجان...
به شما به من لطف داریدها با همه سنگینی و سردیش...
به اینکه آدمها نمیتونند درک کنند دوست داشتنی اونقدر عمیق باشه که بعد از سه سال هنوز پابرجا بمونه...
نشستم روی پله اول منبر و به آدمها فکر کردم...
به عشق بین آدمها...
به دوست داشتنهایی که هست اما اونقدر ساده بوده که مقابل رنگ و آب دوستت دارمهای امروزی جلوه خودش رو از دست داده...
نشستم و شب اول از دهه سوم محرم به موکبهای اربعین فکر کردم...
به دلتنگی عمیقی که توی دلم موج میزنه...
به پذیرش تقدیر و به تسلیم شدن...
به سردرگمی هایی که برای سن من زیاد نیست...
اما برای روحم چرا...
به نوشته های روی پارچه ها زل میزنم و موکب امام رضا علیه السلام و ناخودآگاه دلم هوس باران میکند و روضه شش ماهه...
صدای اذان مغرب از بلندگوی مسجد شنیده میشود...
بلند میشوم...
با حجمی از خستگی های شیفت...و کوله باری از چه کنم ها...
این سومین محرمی هست که نیست...
دیروز که روز اول مراسم بود، ماشین آوردم توی پارکینگ و یکساعتی نشستم روی زمین...
با خودم فکر کردم به خودم...
به اتفاق تلخ عاشقی...
به دوستت دارمهای بعد رفتن یارجان...
به شما به من لطف داریدها با همه سنگینی و سردیش...
به اینکه آدمها نمیتونند درک کنند دوست داشتنی اونقدر عمیق باشه که بعد از سه سال هنوز پابرجا بمونه...
نشستم روی پله اول منبر و به آدمها فکر کردم...
به عشق بین آدمها...
به دوست داشتنهایی که هست اما اونقدر ساده بوده که مقابل رنگ و آب دوستت دارمهای امروزی جلوه خودش رو از دست داده...
نشستم و شب اول از دهه سوم محرم به موکبهای اربعین فکر کردم...
به دلتنگی عمیقی که توی دلم موج میزنه...
به پذیرش تقدیر و به تسلیم شدن...
به سردرگمی هایی که برای سن من زیاد نیست...
اما برای روحم چرا...
به نوشته های روی پارچه ها زل میزنم و موکب امام رضا علیه السلام و ناخودآگاه دلم هوس باران میکند و روضه شش ماهه...
صدای اذان مغرب از بلندگوی مسجد شنیده میشود...
بلند میشوم...
با حجمی از خستگی های شیفت...و کوله باری از چه کنم ها...
۱۳.۲k
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.