stray boy part 1
امروز هم داشتیم مثل همیشه مسیر کوتاه خونه تا مدرسه رو پیاده به همراه هم طی میکردیم.
مینجی تمام حواسش رو به آهنگی داده بود که از طریق هدفون گربه ای صورتی رنگ تو گوشش پخش میشد و منم طبق معمول کودک درونم فعال شده بود و داشتم سعی میکردم موقع راه رفتن تصادفا پام رو روی خط بین موزائیک های پیاده رو نزارم.
-هی شیهیونا اونجا رو.
با شنیدن صدای مینجی حواسم پرت شد و پام روی خط رفت.
همونطور که با شوک و عصبانیت به کتونی سفیدم که الان روی خط موزائیک بود خیره شده بودم تا جای ممکن سعی میکردم خشمی از خودم بروز ندم. نفسم عمیقی کشیدم و سرم رو بالا آوردم:
-چه مرگته؟!
انگشتش رو برای نشون دادن پل رو به روی مدرسه، به سمت پل دراز کرد و گفت:
-این همون پسری نیست که اکیپ یونگی هفته پیش ریختن سرش تا ازش اخاذی کنن؟
با دیدن پسر رو به روم خشمم ناخوداگاه ته نشین شد.
چند دقیقه بهش خیره شدم و اجزای صورتش رو تحلیل کردم.
همون لباسای همیشگی رو پوشیده بود. یه شلوار لی یخی و سویشرت شیری رنگی که روی تیشرت سفید به چشم میخورد به همراه یک جف کفش کتونی بی جون و کهنه.
همونطور که در حال برانداز کردنش بودم گفتم:
-چرا خودشه…
مینجی که از جواب سوالش مطمئن شده بود دستم رو کشید تا بهم بفهمونه باید به راهمون ادامه بدیم. تو همون حالت رشته کلامش رو گم نکرد و ادامه داد:
-ببینم واقعا چطور نترسیدی خودتو قاطی این ماجرا کنی؟حتی من که به پرو ترین دختر کلاس معروفم از آوردن اسم یونگی میترسم چه برسه به تو که سوژه اخاذیشو از چنگش در آوردی و خودت رو جفت پا انداختی وسط کارش! اصلا هیچ آسیبی هم بهش نرسونده باشی همین که تو کارش دخالت کردی براش یه بهونست تا هزار تا بلا سرت بیاره.
حق به جانب جواب دادم:
-بابا بیخیال!مگه خودت ندیدی؟اون فقط یه پسر بی خانمان و ولگرده و همین الانشم معلوم نیس پول وعده غذاییش رو با چه سختی جور میکنه. اونوقت داری میگی میذاشتم یه بچه لوس پولدار و بی درد مثل یونگی بره ازش اخاذی کنه؟
مینجی حرفم رو با سر تایید کرد و گفت:
-میفهمم. منم واقعا نمیخوام از اون بچه ننه طرفداری کنم ولی مسئله اینه که من و تو زورمون بهش نمیرسه!
-اره درسته زور من و تو بهش نمیرسه ولی زور مامور قانون به همه میرسه مگه نه؟ منم دقیقا از همین نکته استفاده کردم و همون اول کاری با افسر پلیس رفتم بالا سرش.
⎯𖹭 #fiction ┊ #onshot Ꞌꞌ
🎐 saliva world for you
مینجی تمام حواسش رو به آهنگی داده بود که از طریق هدفون گربه ای صورتی رنگ تو گوشش پخش میشد و منم طبق معمول کودک درونم فعال شده بود و داشتم سعی میکردم موقع راه رفتن تصادفا پام رو روی خط بین موزائیک های پیاده رو نزارم.
-هی شیهیونا اونجا رو.
با شنیدن صدای مینجی حواسم پرت شد و پام روی خط رفت.
همونطور که با شوک و عصبانیت به کتونی سفیدم که الان روی خط موزائیک بود خیره شده بودم تا جای ممکن سعی میکردم خشمی از خودم بروز ندم. نفسم عمیقی کشیدم و سرم رو بالا آوردم:
-چه مرگته؟!
انگشتش رو برای نشون دادن پل رو به روی مدرسه، به سمت پل دراز کرد و گفت:
-این همون پسری نیست که اکیپ یونگی هفته پیش ریختن سرش تا ازش اخاذی کنن؟
با دیدن پسر رو به روم خشمم ناخوداگاه ته نشین شد.
چند دقیقه بهش خیره شدم و اجزای صورتش رو تحلیل کردم.
همون لباسای همیشگی رو پوشیده بود. یه شلوار لی یخی و سویشرت شیری رنگی که روی تیشرت سفید به چشم میخورد به همراه یک جف کفش کتونی بی جون و کهنه.
همونطور که در حال برانداز کردنش بودم گفتم:
-چرا خودشه…
مینجی که از جواب سوالش مطمئن شده بود دستم رو کشید تا بهم بفهمونه باید به راهمون ادامه بدیم. تو همون حالت رشته کلامش رو گم نکرد و ادامه داد:
-ببینم واقعا چطور نترسیدی خودتو قاطی این ماجرا کنی؟حتی من که به پرو ترین دختر کلاس معروفم از آوردن اسم یونگی میترسم چه برسه به تو که سوژه اخاذیشو از چنگش در آوردی و خودت رو جفت پا انداختی وسط کارش! اصلا هیچ آسیبی هم بهش نرسونده باشی همین که تو کارش دخالت کردی براش یه بهونست تا هزار تا بلا سرت بیاره.
حق به جانب جواب دادم:
-بابا بیخیال!مگه خودت ندیدی؟اون فقط یه پسر بی خانمان و ولگرده و همین الانشم معلوم نیس پول وعده غذاییش رو با چه سختی جور میکنه. اونوقت داری میگی میذاشتم یه بچه لوس پولدار و بی درد مثل یونگی بره ازش اخاذی کنه؟
مینجی حرفم رو با سر تایید کرد و گفت:
-میفهمم. منم واقعا نمیخوام از اون بچه ننه طرفداری کنم ولی مسئله اینه که من و تو زورمون بهش نمیرسه!
-اره درسته زور من و تو بهش نمیرسه ولی زور مامور قانون به همه میرسه مگه نه؟ منم دقیقا از همین نکته استفاده کردم و همون اول کاری با افسر پلیس رفتم بالا سرش.
⎯𖹭 #fiction ┊ #onshot Ꞌꞌ
🎐 saliva world for you
۷۰۱
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.