stray boy part 2
مینجی حرفم رو با سر تایید کرد و گفت:
-میفهمم. منم واقعا نمیخوام از اون بچه ننه طرفداری کنم ولی مسئله اینه که من و تو زورمون بهش نمیرسه!
-اره درسته زور من و تو بهش نمیرسه ولی زور مامور قانون به همه میرسه مگه نه؟ منم دقیقا از همین نکته استفاده کردم و همون اول کاری با افسر پلیس رفتم بالا سرش.
مینجی شونه ای بالا انداخت و گفت:
-از من گفتن بود؛این داستان پایان خوشی نداره. با جایگاه خانوادگی که از یونگی سراغ دارم ته تهش دو روز میمونه بازداشتگاه و بعدش به وسیله بابا جونش میاد بیرون و مجبورت میکنه تاوان کاری که کردی رو پس بدی. اصلا ببینم؛ بنظرت اون بچه خیابونی ولگرد واقعا ارزششو داشت؟!
در جواب این حرفش سکوت کردم. چون این سوالی بود که بارها توسط خودم از خودم پرسیده شده و هر دفعه بعد از کلی فکر به این نتیجه میرسیدم که بهتره خودمو درگیر سوالای چرتی که جوابی براش ندارم نکنم!
مینجی که بعد از چند ثانیه همچنان بجز سکوت چیزی ازم نمیشنید بیخیال جواب سوالش شد و هدفونش رو دوباره توی گوشش گذاشت تا به ادامه آهنگش گوش بده
÷÷÷÷÷÷÷÷
ساعت هشت شب بود. پشت میز مطالعه در حال نوشتن تکالیف ریاضی بودم. هر چی مقطع تحصیلی بالاتر بره این ریاضی لامصبم سخت تر میشه. دیگه وای به حال منی که سال آخریم و تو این چند ماه رسما توسط ریاضی مورد عنایت قرار گرفتم!
ایول بلاخره مقدار × رو بدست آور...
-شیهیونا بیا پایین باهات کار دارم.
صدای مامان مانع این شد که جواب بدست اومده رو یادداشت کنم در عوضش خودم رو با سرعت به پایین رسوندم.
دستی تو موهای بلند قهوه ایم بردم و گفتم:
-بله اوما.کارم داشتی؟
مامان همونطور که داشت با یک دست زیر قابلمه رو روشن میکرد و با دست دیگه تیکه های گوشت رو تفت میداد گفت:
-برو از سوپر مارکت آقای جانگ یکم ترب و تره فرنگی بخر. میخوام کیمچی درست کنم
با لحن غرغرو و عذابی که تو صورتم موج میزد گفتم:
-اوماااااااا تروخدا بیخیال هنوز هشت صفحه تمرین رو سرم ریخته حتی وقت پنج دقیقه استراحتم ندارم. اصلا چرا به نامجون اوپا نمیگی بره ترب و تره فرنگی بخره؟
مامان با کمال خونسردی به سمت جا لباسی رفت و سویشرتم رو توی صورتم پرت کرد.
-میفهمم. منم واقعا نمیخوام از اون بچه ننه طرفداری کنم ولی مسئله اینه که من و تو زورمون بهش نمیرسه!
-اره درسته زور من و تو بهش نمیرسه ولی زور مامور قانون به همه میرسه مگه نه؟ منم دقیقا از همین نکته استفاده کردم و همون اول کاری با افسر پلیس رفتم بالا سرش.
مینجی شونه ای بالا انداخت و گفت:
-از من گفتن بود؛این داستان پایان خوشی نداره. با جایگاه خانوادگی که از یونگی سراغ دارم ته تهش دو روز میمونه بازداشتگاه و بعدش به وسیله بابا جونش میاد بیرون و مجبورت میکنه تاوان کاری که کردی رو پس بدی. اصلا ببینم؛ بنظرت اون بچه خیابونی ولگرد واقعا ارزششو داشت؟!
در جواب این حرفش سکوت کردم. چون این سوالی بود که بارها توسط خودم از خودم پرسیده شده و هر دفعه بعد از کلی فکر به این نتیجه میرسیدم که بهتره خودمو درگیر سوالای چرتی که جوابی براش ندارم نکنم!
مینجی که بعد از چند ثانیه همچنان بجز سکوت چیزی ازم نمیشنید بیخیال جواب سوالش شد و هدفونش رو دوباره توی گوشش گذاشت تا به ادامه آهنگش گوش بده
÷÷÷÷÷÷÷÷
ساعت هشت شب بود. پشت میز مطالعه در حال نوشتن تکالیف ریاضی بودم. هر چی مقطع تحصیلی بالاتر بره این ریاضی لامصبم سخت تر میشه. دیگه وای به حال منی که سال آخریم و تو این چند ماه رسما توسط ریاضی مورد عنایت قرار گرفتم!
ایول بلاخره مقدار × رو بدست آور...
-شیهیونا بیا پایین باهات کار دارم.
صدای مامان مانع این شد که جواب بدست اومده رو یادداشت کنم در عوضش خودم رو با سرعت به پایین رسوندم.
دستی تو موهای بلند قهوه ایم بردم و گفتم:
-بله اوما.کارم داشتی؟
مامان همونطور که داشت با یک دست زیر قابلمه رو روشن میکرد و با دست دیگه تیکه های گوشت رو تفت میداد گفت:
-برو از سوپر مارکت آقای جانگ یکم ترب و تره فرنگی بخر. میخوام کیمچی درست کنم
با لحن غرغرو و عذابی که تو صورتم موج میزد گفتم:
-اوماااااااا تروخدا بیخیال هنوز هشت صفحه تمرین رو سرم ریخته حتی وقت پنج دقیقه استراحتم ندارم. اصلا چرا به نامجون اوپا نمیگی بره ترب و تره فرنگی بخره؟
مامان با کمال خونسردی به سمت جا لباسی رفت و سویشرتم رو توی صورتم پرت کرد.
۲۳۳
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.