اسممو صدا کن:پارت3
می ریا:بلند شدم و دستمو گرفت و نشوندم سر جام
جیمین:بشین سر جات وگرنه کاری میکنم که تا یه هفته نتونی راه بری
می ریا:از این حرفش ترسیدم نشستم سر جام داشتم به حرف های معلم گوش میدادم دیدم دستشو دور کمرم حلقه کرد ولی معلوم نبود دستشو دور کمرم حلقه کرده بود چون میز جلوم بود معلوم نبود سعی کردم آروم دستشو بردارم تا کسی نفهمه اما ول نمیکرد که دیدم دستشو برد سمت عضوم به عضوم دست زد اشک تو چشمام جمع شد کلاس تمام شد همه رفتن تا همه رفتن من محکم زدم تو گوشش و از کلاس خارج شدم انقدر گریه کردم که چشمام نمیدیدن
سانگ:می ریا چی شده چرا گریه میکنی جیمین باهات کاری کرد
می ریا:اون دست زد به عضوم(با گریه)
سانگ:اون مرتیکه عوضی بهت دست زد
می ریا:داشتم گریه میکردم که دیدم سانگ هم تو چشاش اشک جمع شد و بغلم کرد
سانگ:اشکال نداره من اجازه نمیدم دیگه بهت نزدیک بشن، می ریا اون پسرا خیلی بدن نباید باهاشون دربیوفتیم وگرنه حتا اگه سر راهشون باشیم میدن بکشنمون
می ریا:مگه بازم هستن
سانگ:آره اسمش کوک اونم خیلی بده باباهای کوک و جیمین و تهیونگ رئیس مافیا هستن برای همین هیچکس باهاشون در نمیوفته
می ریا:پدر من اینجور آدما رو میشناسه من از پدرم سوال میپرسم ببینم کین سانگ بیا از این مدرسه بریم مدرسه های بهتر از اینجا هم هستن
سانگ:ولی من پول ندارم که مدرسمو عوض کنم وگرنه زودتر عوض میکردم
می ریا:سانگ من و تو دوستیم من پول مدرستو میدم نگران نباش
سانگ:ممنون ولی من نمیتونم قبول کنم چطور میتونم ازت پول بگیرم
می ریا:سانگ لطفا من و تو مثل خواهر همیم من و تو دیگه نداره
سانگ:ممنون
می ریا:من با بابام صحبت میکنم که چه بلایی سرمون آوردن تا یه فکری به حالمون کنه
سانگ:باشه
می ریا:من و سانگ با هم خداحافظی کردیم و من رفتم خونه رفتم پیش پدرم و ماجرا رو براشون گفتم که اونا کیا هستن و چه بلاهایی سرمون آوردن
پدر می ریا:دخترم من باید مدرستو عوض کنم نمیتونم بزارم با این هیولا ها تو یه مدرسه باشی من نمیتونم ازشون شکایت کنم چون اونا خلاف کارن و امکان داره یه وقت بلایی سر خانوادمون بیارن
می ریا:اشکال نداره پدر فقط مدرسمو عوض کن راستی پدر دوستمم یادت نره
پدر می ريا:باشه دخترم
می ریا:ممنون پدر، رفتم تو اتاقم داشتم با گوشیم ور میرفتم به خودم گفتم که اگه وضع مالی سانگ خوب نیست لباسای خوبی هم فکر کنم نداره بهتره بهش بگم بریم خرید تا براش لباس بگیرم به سانگ زنگ زدم و بهش گفتم بریم خرید
سانگ:اما
می ریا:اما ولی نداره بیا دیگه
سانگ:باشه
می ریا:بلند شدم و رفتم لباسامو عوض کردم(عکسشو میزارم) و رفتم دنبال سانگ و با هم رفتیم خرید من به سانگ میگفتم از کدوم خوشت میاد اونم انتخاب میکرد ولی نمیدونست دارم برای خودش میگیرم آخر سر یه عالمه لباس خریدیم برا خودم چندتا گرفته بودم اما بیشترش مال سانگ بود بعد تمام لباسا و دادم به سانگ
سانگ:چرا میدیشون به من اینا مال تو هستن
می ریا:من اینا رو برای تو خریدم قبول کنرسا رانندم اومد باید برم بای
سانگ:بای...
ادامه دارد
لایک کنید تا پارت بعد رو بزارم💜
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
جیمین:بشین سر جات وگرنه کاری میکنم که تا یه هفته نتونی راه بری
می ریا:از این حرفش ترسیدم نشستم سر جام داشتم به حرف های معلم گوش میدادم دیدم دستشو دور کمرم حلقه کرد ولی معلوم نبود دستشو دور کمرم حلقه کرده بود چون میز جلوم بود معلوم نبود سعی کردم آروم دستشو بردارم تا کسی نفهمه اما ول نمیکرد که دیدم دستشو برد سمت عضوم به عضوم دست زد اشک تو چشمام جمع شد کلاس تمام شد همه رفتن تا همه رفتن من محکم زدم تو گوشش و از کلاس خارج شدم انقدر گریه کردم که چشمام نمیدیدن
سانگ:می ریا چی شده چرا گریه میکنی جیمین باهات کاری کرد
می ریا:اون دست زد به عضوم(با گریه)
سانگ:اون مرتیکه عوضی بهت دست زد
می ریا:داشتم گریه میکردم که دیدم سانگ هم تو چشاش اشک جمع شد و بغلم کرد
سانگ:اشکال نداره من اجازه نمیدم دیگه بهت نزدیک بشن، می ریا اون پسرا خیلی بدن نباید باهاشون دربیوفتیم وگرنه حتا اگه سر راهشون باشیم میدن بکشنمون
می ریا:مگه بازم هستن
سانگ:آره اسمش کوک اونم خیلی بده باباهای کوک و جیمین و تهیونگ رئیس مافیا هستن برای همین هیچکس باهاشون در نمیوفته
می ریا:پدر من اینجور آدما رو میشناسه من از پدرم سوال میپرسم ببینم کین سانگ بیا از این مدرسه بریم مدرسه های بهتر از اینجا هم هستن
سانگ:ولی من پول ندارم که مدرسمو عوض کنم وگرنه زودتر عوض میکردم
می ریا:سانگ من و تو دوستیم من پول مدرستو میدم نگران نباش
سانگ:ممنون ولی من نمیتونم قبول کنم چطور میتونم ازت پول بگیرم
می ریا:سانگ لطفا من و تو مثل خواهر همیم من و تو دیگه نداره
سانگ:ممنون
می ریا:من با بابام صحبت میکنم که چه بلایی سرمون آوردن تا یه فکری به حالمون کنه
سانگ:باشه
می ریا:من و سانگ با هم خداحافظی کردیم و من رفتم خونه رفتم پیش پدرم و ماجرا رو براشون گفتم که اونا کیا هستن و چه بلاهایی سرمون آوردن
پدر می ریا:دخترم من باید مدرستو عوض کنم نمیتونم بزارم با این هیولا ها تو یه مدرسه باشی من نمیتونم ازشون شکایت کنم چون اونا خلاف کارن و امکان داره یه وقت بلایی سر خانوادمون بیارن
می ریا:اشکال نداره پدر فقط مدرسمو عوض کن راستی پدر دوستمم یادت نره
پدر می ريا:باشه دخترم
می ریا:ممنون پدر، رفتم تو اتاقم داشتم با گوشیم ور میرفتم به خودم گفتم که اگه وضع مالی سانگ خوب نیست لباسای خوبی هم فکر کنم نداره بهتره بهش بگم بریم خرید تا براش لباس بگیرم به سانگ زنگ زدم و بهش گفتم بریم خرید
سانگ:اما
می ریا:اما ولی نداره بیا دیگه
سانگ:باشه
می ریا:بلند شدم و رفتم لباسامو عوض کردم(عکسشو میزارم) و رفتم دنبال سانگ و با هم رفتیم خرید من به سانگ میگفتم از کدوم خوشت میاد اونم انتخاب میکرد ولی نمیدونست دارم برای خودش میگیرم آخر سر یه عالمه لباس خریدیم برا خودم چندتا گرفته بودم اما بیشترش مال سانگ بود بعد تمام لباسا و دادم به سانگ
سانگ:چرا میدیشون به من اینا مال تو هستن
می ریا:من اینا رو برای تو خریدم قبول کنرسا رانندم اومد باید برم بای
سانگ:بای...
ادامه دارد
لایک کنید تا پارت بعد رو بزارم💜
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۱۸.۴k
۲۸ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.