p122
p122
تارا-من عاشق این دلقک بازیای علی بودم
اینکه مثلا وقتی رومود نیستی به زمین و اسمون میزنه خودش و تابخندی
نه بیشوخی اگه نداشمش چی میشد
بعضی وقتا باخودم میگم مگه میشه یه ادم اینقد برات عزیز باشه یهوی
روی کانتر آشپز خونه نشسته بودم
داشتم اشپزیش و تماشا میکردم
یه حسی درونم میگفت که یکمی اذیتش کنم
داشت پیازهارو تفت میداد
دستم و گذاشتم روشکمم و
وایی وایی عای دلم
وای مردم واییی
علی وای
علی-مشغول کاربودم که یهو صدا تارا بلند شد
شوکه شدم اینکه الان خوب بود
چیشد دورت بگردم
تارا-وای دلم ردد میکنم
علی-براچی عاخه
تارا-نمیدونم وایی
دارم میمرم
علی-وایی بزار الان بریم دکتر
سریع خواستم برم بالا که یهو صدا خندش اومد
وا براچی داری میخندی
تارا-ایسگات گرفتم
علی-یعنی پی
تارا-وای باید قیافت ومیدیدی
علی-هه هه هه
نمیگی ایست قلبی کنم
سکته کردم
گفتم بچم چیزیش شد
اینقد واسش زحمت کشیدم
تارا-یعنی نگران من نبودی
علی-الان من باید قهرم کنم نه تو
تارا-پرنسس پسراکه نباید قهرکنن
علی-میبین پسرم میبین من و چقد اذی میکنه
تارا-پسرم شاید دختره
علی-پسره میدونم
حالا شایدم دخترهه
اههه اصلا پیزام سوخت
تارا-میگم پرنسس علی هستی میگی نهه
علی-حیف دوست دارم
تارا-خوب حالا شوخی بود دیگه
اقا زود باش گشنمه
علی-دودیقه نیسس شروع کردم یکم صبر کن طاقت بیار بزار درست شه
تارا-بچت میخواد
به من چه
علی-بپم نمیخواد مامانش شکموعه
تارا-هرچی اصلا
باید امروز من و ببری خرید اصلا
علی-پریروز خرید بودی
تارا-نمیدونم خرید میخوام
علی-بشرطی که برای نینی هم خرید کنیم
تارا-ارههه
وایی من هنوز برااسم موندمم
علی-هنو وقت زیاد
تارا-لحظه اخری
قرار تو بیمارستان انتخاب کنیم میدونم دیگه
علی-خوب حالا ببین برنامه ای که من پیدم اینه
این اخر هفته یه صیغه محرمیت میخونیم
بد من میام خواستگاری بد که همچی زاوکی شد یعنی پدر مادر را رک حرفاشون و زدن
میریم برامراسم عقد عقد و مفصل نگیریم ولی حالا برای عروسی تقریبا باید 2و3 ماه بعد بگریم تاییممون کمه ول یمیتونیم بسپریم به کاربلدش و راحت فقط لباس و اینا بعد اون موقع نینی 4ماهش یعنی ماه بد جنسیتش معلوم میشهداشتم به لباس عروسم فکرمیکردم
بد یه تعیین جنسیت گوگولیم میگیریم و
بد دیدگه خریدای نینی
ار دیگه بد زندگی میکنیم
تارا-خوب تو فکر همجاشو کردی جز این قسمت که
من چجوری بگم حاملم
میشه توبگی
علی-نه
تارا-بیا کلا نگیم
و بد یهو بابچه بریم پیششون
علی-بد مامانم اینطوری سکته کنه
فلج بشه
میدونی دیگه سکه اینا زود میکنه
تارا-بیچاره تاحالا سکته نکرده
که حالا
علی-بلاخره
ولی خدایی من هنوزم بهش دارم فکرمیکنم
#علی_یاسینی#رمان#زخم-بازمن
تارا-من عاشق این دلقک بازیای علی بودم
اینکه مثلا وقتی رومود نیستی به زمین و اسمون میزنه خودش و تابخندی
نه بیشوخی اگه نداشمش چی میشد
بعضی وقتا باخودم میگم مگه میشه یه ادم اینقد برات عزیز باشه یهوی
روی کانتر آشپز خونه نشسته بودم
داشتم اشپزیش و تماشا میکردم
یه حسی درونم میگفت که یکمی اذیتش کنم
داشت پیازهارو تفت میداد
دستم و گذاشتم روشکمم و
وایی وایی عای دلم
وای مردم واییی
علی وای
علی-مشغول کاربودم که یهو صدا تارا بلند شد
شوکه شدم اینکه الان خوب بود
چیشد دورت بگردم
تارا-وای دلم ردد میکنم
علی-براچی عاخه
تارا-نمیدونم وایی
دارم میمرم
علی-وایی بزار الان بریم دکتر
سریع خواستم برم بالا که یهو صدا خندش اومد
وا براچی داری میخندی
تارا-ایسگات گرفتم
علی-یعنی پی
تارا-وای باید قیافت ومیدیدی
علی-هه هه هه
نمیگی ایست قلبی کنم
سکته کردم
گفتم بچم چیزیش شد
اینقد واسش زحمت کشیدم
تارا-یعنی نگران من نبودی
علی-الان من باید قهرم کنم نه تو
تارا-پرنسس پسراکه نباید قهرکنن
علی-میبین پسرم میبین من و چقد اذی میکنه
تارا-پسرم شاید دختره
علی-پسره میدونم
حالا شایدم دخترهه
اههه اصلا پیزام سوخت
تارا-میگم پرنسس علی هستی میگی نهه
علی-حیف دوست دارم
تارا-خوب حالا شوخی بود دیگه
اقا زود باش گشنمه
علی-دودیقه نیسس شروع کردم یکم صبر کن طاقت بیار بزار درست شه
تارا-بچت میخواد
به من چه
علی-بپم نمیخواد مامانش شکموعه
تارا-هرچی اصلا
باید امروز من و ببری خرید اصلا
علی-پریروز خرید بودی
تارا-نمیدونم خرید میخوام
علی-بشرطی که برای نینی هم خرید کنیم
تارا-ارههه
وایی من هنوز برااسم موندمم
علی-هنو وقت زیاد
تارا-لحظه اخری
قرار تو بیمارستان انتخاب کنیم میدونم دیگه
علی-خوب حالا ببین برنامه ای که من پیدم اینه
این اخر هفته یه صیغه محرمیت میخونیم
بد من میام خواستگاری بد که همچی زاوکی شد یعنی پدر مادر را رک حرفاشون و زدن
میریم برامراسم عقد عقد و مفصل نگیریم ولی حالا برای عروسی تقریبا باید 2و3 ماه بعد بگریم تاییممون کمه ول یمیتونیم بسپریم به کاربلدش و راحت فقط لباس و اینا بعد اون موقع نینی 4ماهش یعنی ماه بد جنسیتش معلوم میشهداشتم به لباس عروسم فکرمیکردم
بد یه تعیین جنسیت گوگولیم میگیریم و
بد دیدگه خریدای نینی
ار دیگه بد زندگی میکنیم
تارا-خوب تو فکر همجاشو کردی جز این قسمت که
من چجوری بگم حاملم
میشه توبگی
علی-نه
تارا-بیا کلا نگیم
و بد یهو بابچه بریم پیششون
علی-بد مامانم اینطوری سکته کنه
فلج بشه
میدونی دیگه سکه اینا زود میکنه
تارا-بیچاره تاحالا سکته نکرده
که حالا
علی-بلاخره
ولی خدایی من هنوزم بهش دارم فکرمیکنم
#علی_یاسینی#رمان#زخم-بازمن
۴.۸k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.