p121
p121
روز بعد:
تارا-یه40 دقیقه ای بود توجلسه مدیران نشسته بودم
داشتن رومخم میرفتن دلم میخواست پاشم برم بیرون
همچیز اوکی بود
تمام ورودی هاخروجی های آزمایشگاه
ولی چرا باید یک سوم یی از انبارها استفاده نشه کل جلشه به این فکرمیکردم تابلاخره جلسه تموم شد و دیگه تصمیم گرفتم برگردم خونه ساعت تقریبا 11 بود راه افتادم چندتا خرید داشتم انجام دادم
12رسیدم خونه درو بازکردم و رفتم توخبری ازعلی نبود لابد با زخوابه خرید هارو بردم آشپزخونه
وبد رفتم بالا داشم ازخستگی پاره میشدم
رفتم تواتاق مرد گنده ساعت12 هنوز بیدار نشده
کنارش روتخت نشستم
نمی خوای بلند شی
ساعت12 ظهره
علی-یکی از چشم هام و باز کردم چیشدهه باز
تارا-من رفتم شرکت اومد تو هنو بیدار نشدی چیشده؟
علی-خوب کاری نداشتم خوابیدم
تارا-خوب من حسودیم میشهه دیگهه تو بخوابی اصلاا
از فردا باید صبحا بری استودیو اگه کار داشتی نداشتیم باید بری باشگاه چه بدونم وقتی من بیدارم توعم باید بیدار باشی
کل جلسه مدیران و توخواب بودم از بس خوابم میومد
بعدشم که اصلا سحرخیز باش تا کامروا باشی
علی-یه نفس بگیر
قربونت بشم
تارا-اصلا چرا باید وقتی من نیستم تیشرتت و دربیار یبخوابی
علی-خوب چیمیشه
تارا-دوست ندارممم
علی-چرا امروز بهونه گیرشدی چیشده
تارا-چیزی نشده
علی-از چشات معلومه
تارا-نه خوبم
علی-پاشدم نشستم بغلش کردم کی تی تی من و اذیت کرده؟
تارا-هیچکس دلم گرفته نمیدونم همش دلشوره دارم لی نمیدونم براچی علی اصلا نمیدونم چمه همش دلم میخواد به همه بپرم غر بزنم گریه کنم حوصله هیچ چیزیم ندارم
علی-براچی دورت بگردم
تارا-نمیدونم
علی-من میدونم
الان باید پاشیم دوتایی باهم یه لازانیا درست کنیم
بد برام تعریف کن ببینم عروسیمون چجور ی بگیریم
پاشو پاشو لباست و عوض کن
علی-پاشدم رفتم دست شویی
تارا-لباسم و عوض کردم و یه پیرهن ساحلی چوشیدمم
رفتم پایین
بد وسایل و آماده کردم...
#علی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
روز بعد:
تارا-یه40 دقیقه ای بود توجلسه مدیران نشسته بودم
داشتن رومخم میرفتن دلم میخواست پاشم برم بیرون
همچیز اوکی بود
تمام ورودی هاخروجی های آزمایشگاه
ولی چرا باید یک سوم یی از انبارها استفاده نشه کل جلشه به این فکرمیکردم تابلاخره جلسه تموم شد و دیگه تصمیم گرفتم برگردم خونه ساعت تقریبا 11 بود راه افتادم چندتا خرید داشتم انجام دادم
12رسیدم خونه درو بازکردم و رفتم توخبری ازعلی نبود لابد با زخوابه خرید هارو بردم آشپزخونه
وبد رفتم بالا داشم ازخستگی پاره میشدم
رفتم تواتاق مرد گنده ساعت12 هنوز بیدار نشده
کنارش روتخت نشستم
نمی خوای بلند شی
ساعت12 ظهره
علی-یکی از چشم هام و باز کردم چیشدهه باز
تارا-من رفتم شرکت اومد تو هنو بیدار نشدی چیشده؟
علی-خوب کاری نداشتم خوابیدم
تارا-خوب من حسودیم میشهه دیگهه تو بخوابی اصلاا
از فردا باید صبحا بری استودیو اگه کار داشتی نداشتیم باید بری باشگاه چه بدونم وقتی من بیدارم توعم باید بیدار باشی
کل جلسه مدیران و توخواب بودم از بس خوابم میومد
بعدشم که اصلا سحرخیز باش تا کامروا باشی
علی-یه نفس بگیر
قربونت بشم
تارا-اصلا چرا باید وقتی من نیستم تیشرتت و دربیار یبخوابی
علی-خوب چیمیشه
تارا-دوست ندارممم
علی-چرا امروز بهونه گیرشدی چیشده
تارا-چیزی نشده
علی-از چشات معلومه
تارا-نه خوبم
علی-پاشدم نشستم بغلش کردم کی تی تی من و اذیت کرده؟
تارا-هیچکس دلم گرفته نمیدونم همش دلشوره دارم لی نمیدونم براچی علی اصلا نمیدونم چمه همش دلم میخواد به همه بپرم غر بزنم گریه کنم حوصله هیچ چیزیم ندارم
علی-براچی دورت بگردم
تارا-نمیدونم
علی-من میدونم
الان باید پاشیم دوتایی باهم یه لازانیا درست کنیم
بد برام تعریف کن ببینم عروسیمون چجور ی بگیریم
پاشو پاشو لباست و عوض کن
علی-پاشدم رفتم دست شویی
تارا-لباسم و عوض کردم و یه پیرهن ساحلی چوشیدمم
رفتم پایین
بد وسایل و آماده کردم...
#علی_یاسینی#رمان#زخم_بازمن
۲.۳k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.