جاذبه ی چشمات پارت
جاذبه ی چشمات پارت ۱۷۶ ❤
از زبون پرهام ......
ساعت هشت بود با حس تشنگی از خواب بیدار شدم آروم طوری که بیتا بیدار نشه اومدم بیرون و اومدم برم تو آشپز خونه آب بخورم که چشمم به عرفان و پریا خورد
عرفان پریا رو بغل گرفته بود و دوتایی باهم خوابیده بودن
اخمام رفت تو هم رگ گردنم باد کرد به قول معروف غیرتی شدم اومدم برم جلو که یاد حرفای عرفان افتادم که گره اخمام باز شد و لبخندی رو لبم نشست
داشتم آب میخوردم که بیتا رو دیدم که با یه لبخند محو بهشون نگاه میکرد
که یهو رفتم پیش گوشش و آروم گفتم به چی نگاه میکنی
که از ترس هینی کشید که خندم گرف
تو همون حال رادین و رها هم بیدار شده بود
که یهو رها گفت :جونمی دو کفتر عاشق در بغل همدیگه چه ناز خوابیدن الهی رادین و پرهام فداشون بشن
که خندمون گرفت
که بیتا گفت :هیسسسسسسسسس الان بیدار میشن
بیاید بری صبونه بخوریم تا بیدار شدن بعدش بریم بیرون
داشتیم صبونه میخوردیم که ......
از زبون پریا......
چشامو باز کردم که تو بغل عرفان بودم
که یلحظه خندم گرفت
عرفان ::صبت بخیر
خوب خوابیدی
-صب توهم بخیر اهوم خیلی راحت
بلند شدیم که بعله همه بیدارن بجز ما
که یهو رها گفت :به دو کفتر عاشق چه عجب از خواب دلکندید
عرفان :باز شرو کردی
که همه زدیم زیر خنده
رها :بشینید صبونه بکوفتید که بعدش بزنیم بری خرید و دور دور
اعتراض هم وار نیست
که گفتم منکه پاییم
که عرفان گفت رای به اکثریته
بعد صبونه آماده شدیم
و زدیم بیرون
رفتیم پاساژ
رادین و رها پرهام و بیتا هر کدوم دوتایی جفت شدن و رفتن
من موندم و پسل بد مامانش 😂 😂
خودمم از اسمی که براش گذاشته بودم خندم میگرفت ولی بازم خودش مثل اسمش بامزه بود
دستمو گرفت که گفت :بیا بریم
داشتیم مغازه هارو میدیدیم
که یهو چشمم به عروسک فروشی که یه خرس خوشکل و بامزه ای داشت خورد
که عرفان نگام کرد و گفت :یلحظه صبر کن
که دیدم رفت داخل عروسک فروشی همون خرسه رو گرف و اومد بیرون
خرسه رو گرفت طرفم :بیا اینم براتو
از خوشحالی ذوق کرده بودم که پریدم بغلم و محکم بغلش
عرفان:ایی یواش دختر گردنم شکست
که یهو گفتم بدرک 😜 😂
عروسکو تو بغلم گرفتم که از پاساژ زدیم بیرون و عرفان دستمو محکم تر گرفته بود
ایستادیم پیش ماشین که بچه ها اومدن و دخترا کلی بخاطر خرسی که دستم بود مسخرم کردن
که قرار شد بریم شهربازی
همگی موافقت کردیم رسیدیم شهربازی
رفتیم داخل که منو عرفان با چیزی که جلومون بود تعجب کرده بودیم
چطوره ؟همه کامنت
از زبون پرهام ......
ساعت هشت بود با حس تشنگی از خواب بیدار شدم آروم طوری که بیتا بیدار نشه اومدم بیرون و اومدم برم تو آشپز خونه آب بخورم که چشمم به عرفان و پریا خورد
عرفان پریا رو بغل گرفته بود و دوتایی باهم خوابیده بودن
اخمام رفت تو هم رگ گردنم باد کرد به قول معروف غیرتی شدم اومدم برم جلو که یاد حرفای عرفان افتادم که گره اخمام باز شد و لبخندی رو لبم نشست
داشتم آب میخوردم که بیتا رو دیدم که با یه لبخند محو بهشون نگاه میکرد
که یهو رفتم پیش گوشش و آروم گفتم به چی نگاه میکنی
که از ترس هینی کشید که خندم گرف
تو همون حال رادین و رها هم بیدار شده بود
که یهو رها گفت :جونمی دو کفتر عاشق در بغل همدیگه چه ناز خوابیدن الهی رادین و پرهام فداشون بشن
که خندمون گرفت
که بیتا گفت :هیسسسسسسسسس الان بیدار میشن
بیاید بری صبونه بخوریم تا بیدار شدن بعدش بریم بیرون
داشتیم صبونه میخوردیم که ......
از زبون پریا......
چشامو باز کردم که تو بغل عرفان بودم
که یلحظه خندم گرفت
عرفان ::صبت بخیر
خوب خوابیدی
-صب توهم بخیر اهوم خیلی راحت
بلند شدیم که بعله همه بیدارن بجز ما
که یهو رها گفت :به دو کفتر عاشق چه عجب از خواب دلکندید
عرفان :باز شرو کردی
که همه زدیم زیر خنده
رها :بشینید صبونه بکوفتید که بعدش بزنیم بری خرید و دور دور
اعتراض هم وار نیست
که گفتم منکه پاییم
که عرفان گفت رای به اکثریته
بعد صبونه آماده شدیم
و زدیم بیرون
رفتیم پاساژ
رادین و رها پرهام و بیتا هر کدوم دوتایی جفت شدن و رفتن
من موندم و پسل بد مامانش 😂 😂
خودمم از اسمی که براش گذاشته بودم خندم میگرفت ولی بازم خودش مثل اسمش بامزه بود
دستمو گرفت که گفت :بیا بریم
داشتیم مغازه هارو میدیدیم
که یهو چشمم به عروسک فروشی که یه خرس خوشکل و بامزه ای داشت خورد
که عرفان نگام کرد و گفت :یلحظه صبر کن
که دیدم رفت داخل عروسک فروشی همون خرسه رو گرف و اومد بیرون
خرسه رو گرفت طرفم :بیا اینم براتو
از خوشحالی ذوق کرده بودم که پریدم بغلم و محکم بغلش
عرفان:ایی یواش دختر گردنم شکست
که یهو گفتم بدرک 😜 😂
عروسکو تو بغلم گرفتم که از پاساژ زدیم بیرون و عرفان دستمو محکم تر گرفته بود
ایستادیم پیش ماشین که بچه ها اومدن و دخترا کلی بخاطر خرسی که دستم بود مسخرم کردن
که قرار شد بریم شهربازی
همگی موافقت کردیم رسیدیم شهربازی
رفتیم داخل که منو عرفان با چیزی که جلومون بود تعجب کرده بودیم
چطوره ؟همه کامنت
- ۱۷.۱k
- ۱۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط