Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮n̤̮k̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁸
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
همگی دور هم نشسته بودن ... تهیونگ ، نامجون ، جین ، هوپی و یونگی نگاهشون به کوک و مویون بود ...
مویون متوجه نگاه های سنگین پسرا شد و گفت : چیزی شده ؟
جین : والا اینو ما باید از شما بپرسیم !
___________________________________________________
جیمین : چی شده هیونگ ؟
تهیونگ : یه کلام بشنویم از برادر عروس !
جیمین : هوم ؟ برادر عروس •-•
هوپی : یعنی ما اینقدر غریبه بودیم که نباید متوجه رابطه جونگکوک و مویون میشدیم ؟!
یومی : شما از کجا فهمیدین؟
نامجون : عااا چیجّاا؟! یعنی نباید میفهمیدیم؟
[یک هفته بعد]
(جونگکوک ویو)
با حس بی حوصلگی چشمام رو باز کردم ... اصلا علاقه ای نداشتم از استراحتم بزنم و خودمو تو خطر بندازم ... اما از طرفی هم این کار رو دوست دارم چون کنار اشخاص مهم زندگیم هستم ... آهی از سر خستگی سر دادم و به سمت کمدم رفتم ... کمدم رو بازکردم و یونی فرمم رو برداشتم و پوشیدم !
.................................................................................
یونگی : یاع جونگکوکا خوب شد دیدمت ...
جونگکوک :بله هیونگ ؟
یونگی :رد کریس رو زدیم ! ...
جونگکوک : کریس ؟
یونگی : اوهوم ...بزرگترین قاچاقچی شیشه ، رئیس بزرگترین باند مافیای آسیا ...
جونگکوک :خب کجاست؟
یونگی :هنوز نفهمیدیم کدوم اداره پلیس اما افسر نسبتا مورد اعتمایه... در هر صورت خودش خواست امروز باهات قرار بزاره !
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁸
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
همگی دور هم نشسته بودن ... تهیونگ ، نامجون ، جین ، هوپی و یونگی نگاهشون به کوک و مویون بود ...
مویون متوجه نگاه های سنگین پسرا شد و گفت : چیزی شده ؟
جین : والا اینو ما باید از شما بپرسیم !
___________________________________________________
جیمین : چی شده هیونگ ؟
تهیونگ : یه کلام بشنویم از برادر عروس !
جیمین : هوم ؟ برادر عروس •-•
هوپی : یعنی ما اینقدر غریبه بودیم که نباید متوجه رابطه جونگکوک و مویون میشدیم ؟!
یومی : شما از کجا فهمیدین؟
نامجون : عااا چیجّاا؟! یعنی نباید میفهمیدیم؟
[یک هفته بعد]
(جونگکوک ویو)
با حس بی حوصلگی چشمام رو باز کردم ... اصلا علاقه ای نداشتم از استراحتم بزنم و خودمو تو خطر بندازم ... اما از طرفی هم این کار رو دوست دارم چون کنار اشخاص مهم زندگیم هستم ... آهی از سر خستگی سر دادم و به سمت کمدم رفتم ... کمدم رو بازکردم و یونی فرمم رو برداشتم و پوشیدم !
.................................................................................
یونگی : یاع جونگکوکا خوب شد دیدمت ...
جونگکوک :بله هیونگ ؟
یونگی :رد کریس رو زدیم ! ...
جونگکوک : کریس ؟
یونگی : اوهوم ...بزرگترین قاچاقچی شیشه ، رئیس بزرگترین باند مافیای آسیا ...
جونگکوک :خب کجاست؟
یونگی :هنوز نفهمیدیم کدوم اداره پلیس اما افسر نسبتا مورد اعتمایه... در هر صورت خودش خواست امروز باهات قرار بزاره !
۳.۶k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.