Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮n̤̮k̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮¹⁰
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
جونگکوک دستگیره در رو کشید و داخل اتاق رفت ... با دیدن این صحنه دوست داشت یونگهو رو وسط همین اتاق فلک کنه ! مویون با دیدن جونگکوک ، یونگهویی رو که داشت بزور لباش رو میبوسید هل داد اونور و گفت :
___________________________________________________
فرمانده جئون کاری داشتین ؟
جونگکوک :ب...بخشید که مزاحم اوقات خوشتون شدم اما سرکار جای این کارا نیست دفعه بعد این اخطار تو پروندتون لحاظ میشه ....باافسر لی کار داشتم !
یونگهو : الان میام دفترتون!
جونگکوک :برو به دفتر گروهبان مین ...
.................................................................................
جونگکوک بدون اینکه با کسی حرف بزنه از محل کارش خارج شد ...اون یکراست رفت سمت قبر خالش که جای مادر بی محبتش واسش مادری کرد!
وقتی پدرش بزور مجبورش کرده بود تو ارتش کار کنه ، وقتی یکی از بهترین دوستاش رو تو عملیات از دست داد ، وقتی یومی عمل پیوند کلیه داشت و الان که انگار عشقش بهش خیانت کرده بود !
دوزانو کنار قبر خاله اش نشست و به آرامی اشک میریخت :خاله ...میشه ایندفعه هم مثل همیشه کمکم کنی ؟
مامانم حتی یه بار هم بغلم نکرد ...وقتی یومی به دنیا اومد با اونم همینقدر خشک بود !
الان اومدم از خدا بخوای واسم یه کاری کنه ... همسایگی به چه دردی میخوره ؟ ایکاش الان اینجا بودی ... بغلم میکردی بهم همون حرفای قشنگتو میزدی ...چه حکمتیه وقتی تازه امیدوار شدی به چیزی یه چیز دیگه اتفاق میوفته گند میزنه به امیدت... یونگهو و مویون ریدن به امیدم تو این زندگی
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮¹⁰
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
جونگکوک دستگیره در رو کشید و داخل اتاق رفت ... با دیدن این صحنه دوست داشت یونگهو رو وسط همین اتاق فلک کنه ! مویون با دیدن جونگکوک ، یونگهویی رو که داشت بزور لباش رو میبوسید هل داد اونور و گفت :
___________________________________________________
فرمانده جئون کاری داشتین ؟
جونگکوک :ب...بخشید که مزاحم اوقات خوشتون شدم اما سرکار جای این کارا نیست دفعه بعد این اخطار تو پروندتون لحاظ میشه ....باافسر لی کار داشتم !
یونگهو : الان میام دفترتون!
جونگکوک :برو به دفتر گروهبان مین ...
.................................................................................
جونگکوک بدون اینکه با کسی حرف بزنه از محل کارش خارج شد ...اون یکراست رفت سمت قبر خالش که جای مادر بی محبتش واسش مادری کرد!
وقتی پدرش بزور مجبورش کرده بود تو ارتش کار کنه ، وقتی یکی از بهترین دوستاش رو تو عملیات از دست داد ، وقتی یومی عمل پیوند کلیه داشت و الان که انگار عشقش بهش خیانت کرده بود !
دوزانو کنار قبر خاله اش نشست و به آرامی اشک میریخت :خاله ...میشه ایندفعه هم مثل همیشه کمکم کنی ؟
مامانم حتی یه بار هم بغلم نکرد ...وقتی یومی به دنیا اومد با اونم همینقدر خشک بود !
الان اومدم از خدا بخوای واسم یه کاری کنه ... همسایگی به چه دردی میخوره ؟ ایکاش الان اینجا بودی ... بغلم میکردی بهم همون حرفای قشنگتو میزدی ...چه حکمتیه وقتی تازه امیدوار شدی به چیزی یه چیز دیگه اتفاق میوفته گند میزنه به امیدت... یونگهو و مویون ریدن به امیدم تو این زندگی
۴.۳k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.