چشامو بستمدستاشو گرفتم

چشامو بستم،دستاشو گرفتم
گفتم با من قدم بزن،دستامو گرفت
و با هم شروع به قدم زدن کردیم،
محکم گرفته بودم دستاشو و باهاش
قدم میزدم،گفتم خیلی دوستت دارم،
گفت منم دوستت دارم،هیچوقت دستاتو
ول نمیکنم،حس میکردم خوشبخت ترینم
حس میکردم دیگه هیچی تو دنیا ندارم،
چشامو باز کردم که تو چشاش زُل بزنم
از خواب پریدمو و بالشِ خیسو تو بغلم
گرفتم و به خودم گفتم،بخواب،اون دیگه
نیست،اون دیگه نمیاد،یه لبخند تلخ گوشه
لبام نشست و به خودم گفتم خیلی
وقتع که تو خواب و رویا باهاش زندگی میکنم.
دیدگاه ها (۵۹)

اینو مینویسم واسع همون پسری که بیصداپوست لبشو با دندوناش میک...

بهترین روز زندگی من روزیستکه تو در میان ناباوری ها می آییکنا...

ســـــــلام بهترینا❤ یه حرف کوچولو با بعضیا 😊 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 ...

واسه من دیگه معنی ندارهعشقی که تهش غصه بیارهبهتره دیگه بیوفت...

پاشو دیگه چقدر میخوابی ، چشمامو باز کردم نشسته بود لب تخت ، ...

چند پارتی نامجون درخواستیپارت ۳از زبان ا/ت:همینجوری داشتم گر...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_267همه باهم اهانی زمزم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط