چشامو بستم،دستاشو گرفتم
چشامو بستم،دستاشو گرفتم
گفتم با من قدم بزن،دستامو گرفت
و با هم شروع به قدم زدن کردیم،
محکم گرفته بودم دستاشو و باهاش
قدم میزدم،گفتم خیلی دوستت دارم،
گفت منم دوستت دارم،هیچوقت دستاتو
ول نمیکنم،حس میکردم خوشبخت ترینم
حس میکردم دیگه هیچی تو دنیا ندارم،
چشامو باز کردم که تو چشاش زُل بزنم
از خواب پریدمو و بالشِ خیسو تو بغلم
گرفتم و به خودم گفتم،بخواب،اون دیگه
نیست،اون دیگه نمیاد،یه لبخند تلخ گوشه
لبام نشست و به خودم گفتم خیلی
وقتع که تو خواب و رویا باهاش زندگی میکنم.
گفتم با من قدم بزن،دستامو گرفت
و با هم شروع به قدم زدن کردیم،
محکم گرفته بودم دستاشو و باهاش
قدم میزدم،گفتم خیلی دوستت دارم،
گفت منم دوستت دارم،هیچوقت دستاتو
ول نمیکنم،حس میکردم خوشبخت ترینم
حس میکردم دیگه هیچی تو دنیا ندارم،
چشامو باز کردم که تو چشاش زُل بزنم
از خواب پریدمو و بالشِ خیسو تو بغلم
گرفتم و به خودم گفتم،بخواب،اون دیگه
نیست،اون دیگه نمیاد،یه لبخند تلخ گوشه
لبام نشست و به خودم گفتم خیلی
وقتع که تو خواب و رویا باهاش زندگی میکنم.
۱۹.۶k
۰۲ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.