🎀💕•عشق لجباز•💕🎀
🎀💕•عشق لجباز•💕🎀
#part_62
همگی دست زدن و عاقد از شکیب پرسید و شکیب هم جواب بله رو داد
بعدش انگشتر هاشونو دست کردن و
همه اومدن تا بهشون تبریک بگن
پدر مادر فریال اومدن جلو و شکیب و بغل کردن و گفتن
مامان فریال:مبارکتون باشه عزیزای دلم به پای هم پیر شین
شکیب:مرسی ممنونم
مامان فریال یه جعبه کوچیک اورد و گذاشت رو میز و درشو باز کرد
وای چه ناز بود یه ست ساعت طلا سفید واسه شکیب و فریال خریده بود
برشون داشت و انداخت دستشون و اونام تشکر کردن و رفتن عقب تا بقیه بیان
این دفعه پدر مادر شکیب اومدن و کلی فریال و. بغل کردن و تبریک گفتن و پدر شکیب به عنوان هدیه کلید یه ویلا تو شمال و داد به فریال و خیلی خوشحال شدن و تشکر کردن
بعد از اونا ما رفتیم منو طاها واسشون ست طلا کارتیر خریده بودیم دادی بهشون و بغلشون کردیم من که دگ نتونستم خودمو کنترل کنم و قطره اشکام از چشام سرازیر شدن
فریال:عع واا. رهایی چیشدی
رها:هیچی دورت بگردم خوبم
شکیب:رها گریه نکن ایشالا طاها هم میاد میگیرت😉😂
طاها:شکیب نزار شب دامادیت ....اره ها
شکیب :اقا من تسلیم
نازی:راستی فریال نینی چیشد
فریال :شکیب رفته پرسیده گفتن سرمون خیلی شلوغه دو سه روز دیگه ☹️🥺
مبین:عع چه بد
رها:نه اینجوری بهتره که قاطی نشه با عروسی
طاها:اره بنظرم
ما رفتیم بیرون تا خانوادشونم تبریک بگن و بعد بیان
#طاها
تو سالن پشتی وایستاده بودیم و متنظر بچه ها بودیم
نگاهم به رها افتاد که نگران داشت با ناخناش
ور میرفت رفتم سمتش و بغلش کردم و گفتم :الهی دورت بگردم تو نگران چی مگه من نگفتم همه چی با من
رها با صدای بغض آلود گفت :طاها اگه نزاره چی اگه منو به زور ببره چی من بدون تو میمیرم
و بعد زد زیر گریه
ادامه دارد ... •📕❤•
#part_62
همگی دست زدن و عاقد از شکیب پرسید و شکیب هم جواب بله رو داد
بعدش انگشتر هاشونو دست کردن و
همه اومدن تا بهشون تبریک بگن
پدر مادر فریال اومدن جلو و شکیب و بغل کردن و گفتن
مامان فریال:مبارکتون باشه عزیزای دلم به پای هم پیر شین
شکیب:مرسی ممنونم
مامان فریال یه جعبه کوچیک اورد و گذاشت رو میز و درشو باز کرد
وای چه ناز بود یه ست ساعت طلا سفید واسه شکیب و فریال خریده بود
برشون داشت و انداخت دستشون و اونام تشکر کردن و رفتن عقب تا بقیه بیان
این دفعه پدر مادر شکیب اومدن و کلی فریال و. بغل کردن و تبریک گفتن و پدر شکیب به عنوان هدیه کلید یه ویلا تو شمال و داد به فریال و خیلی خوشحال شدن و تشکر کردن
بعد از اونا ما رفتیم منو طاها واسشون ست طلا کارتیر خریده بودیم دادی بهشون و بغلشون کردیم من که دگ نتونستم خودمو کنترل کنم و قطره اشکام از چشام سرازیر شدن
فریال:عع واا. رهایی چیشدی
رها:هیچی دورت بگردم خوبم
شکیب:رها گریه نکن ایشالا طاها هم میاد میگیرت😉😂
طاها:شکیب نزار شب دامادیت ....اره ها
شکیب :اقا من تسلیم
نازی:راستی فریال نینی چیشد
فریال :شکیب رفته پرسیده گفتن سرمون خیلی شلوغه دو سه روز دیگه ☹️🥺
مبین:عع چه بد
رها:نه اینجوری بهتره که قاطی نشه با عروسی
طاها:اره بنظرم
ما رفتیم بیرون تا خانوادشونم تبریک بگن و بعد بیان
#طاها
تو سالن پشتی وایستاده بودیم و متنظر بچه ها بودیم
نگاهم به رها افتاد که نگران داشت با ناخناش
ور میرفت رفتم سمتش و بغلش کردم و گفتم :الهی دورت بگردم تو نگران چی مگه من نگفتم همه چی با من
رها با صدای بغض آلود گفت :طاها اگه نزاره چی اگه منو به زور ببره چی من بدون تو میمیرم
و بعد زد زیر گریه
ادامه دارد ... •📕❤•
۳۰.۶k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.