🎀💕•عشق لجباز •💕🎀
🎀💕•عشق لجباز •💕🎀
#part_63
#طاها
بغلش کردم و گفتم ؛ الهی طاها فدات شه گریه نکن صورت خوشگلت زشت میشه ها گریه نکن اگه باباتم نزاره من تورو ول نمیکنم اینو مطمئن باش
بلندش کردم و تو چشاش خیره شدم :مرگ طاها گریه نکن طاقت اشکاتو ندارم باشه؟
سرشو به نشونه تایید تکون داد و صورتمو بهش نزدیک کردم و لبامو گذاشتم رو لباش🙈💋
برام مهم نبود وسط سالن بودیم من اون لحظه لباشو میخاستم با ولع لباشو میبوسیدم😍
و با دستام چسبوندمش به خودم🤩
همینجوری داشتم میبوسیدمش که شکیب زد. رو شونم
شکیب:اهههم اهم طاها جان عزیزم بسه دیگه کندی لب این بدبختو دارن نگاتون میکنن
ول کردم
و پا پرویی شکیب و نگاه کردم که دیدم دو تایی با فریال زدن زیر خنده 😂
وا چشونه اینا ازدواج که کردن بس نبود کصخلم شدن😂
پوکر فیس نگاشون میکردم که فریال گف :عع وا خواهر چقد رژ لب بهت میاد😁🤣
رفتم تو اینه به خودم نگاه کردم و دیدم کل لبم رژ لبیه
طاها:خب حالا رژ خانوممه دگ چرا میخندین😁😉
رها داشت آب میشد از خجالت 😅
اومد و با دستمال لبمو پاک کرد و رژ خودشو تمدید کرد😄❤
و میخاستیم بریم وارد سالن مهمونا بشیم
مبین و نازی هم اومدن و رفتیم
تا وارد سالن شدیم همه بلند شدن و دست زدن
خانواده منو و رها با تعجب بهمون نگا میکردن تا اینکه رفتیم سمتشون و از شانس ما هم دوتا خانواده سر یه میز نشسته بودن
طاها:سلام
بابای طاها:به به اقا طاها معرفی نمیکنین😉
طاها: ایشون رها خانم هستن تنها دلیل زندگی من و اینکه همسر ایندم🙃❤
مامان رها: رها چی میگن ایشون
رها:درست میگه مامان
منو و طاها عاشقانه همو دوس داریم و میخوایم رویا هامونو با هم بسازیم😍😘
ولی بابا میخواد منو مجبور کنه با کسی ازدواج کنم که هیچ حسی بهش ندارم
بابای رها:این چه حرفیه دخترم تو اون روز به حرفای من گوش نکردی
درسته که اون ازدواج به صلاح توعه ولی خب تو برای من از هر چیزی مهمتری و حق داری خودت زندگیتو انتخاب کنی
رها از شوق چشاش برق زد و گفت :یعنی شما منو مجبور به ازدواج نمیکنی؟🤩😍
بابای رها:نه عزیزم مگه عهد قاجاره در ضمن اقا طاها و خانوادشونم خیلی محترمن
رها رفت باباشو بغل کرد بعد باباش اشاره کرد به من منم رفتم بغلش کردم و با رها رفتیم پیش بچه ها
یه جا که حس کردم خانواده هامون دارن میبینم رفتم و لپشو بوسیدم. 😄💋
خیلی چسبید ناموسا😉🤤
ادامه دارد ... 🙂
#part_63
#طاها
بغلش کردم و گفتم ؛ الهی طاها فدات شه گریه نکن صورت خوشگلت زشت میشه ها گریه نکن اگه باباتم نزاره من تورو ول نمیکنم اینو مطمئن باش
بلندش کردم و تو چشاش خیره شدم :مرگ طاها گریه نکن طاقت اشکاتو ندارم باشه؟
سرشو به نشونه تایید تکون داد و صورتمو بهش نزدیک کردم و لبامو گذاشتم رو لباش🙈💋
برام مهم نبود وسط سالن بودیم من اون لحظه لباشو میخاستم با ولع لباشو میبوسیدم😍
و با دستام چسبوندمش به خودم🤩
همینجوری داشتم میبوسیدمش که شکیب زد. رو شونم
شکیب:اهههم اهم طاها جان عزیزم بسه دیگه کندی لب این بدبختو دارن نگاتون میکنن
ول کردم
و پا پرویی شکیب و نگاه کردم که دیدم دو تایی با فریال زدن زیر خنده 😂
وا چشونه اینا ازدواج که کردن بس نبود کصخلم شدن😂
پوکر فیس نگاشون میکردم که فریال گف :عع وا خواهر چقد رژ لب بهت میاد😁🤣
رفتم تو اینه به خودم نگاه کردم و دیدم کل لبم رژ لبیه
طاها:خب حالا رژ خانوممه دگ چرا میخندین😁😉
رها داشت آب میشد از خجالت 😅
اومد و با دستمال لبمو پاک کرد و رژ خودشو تمدید کرد😄❤
و میخاستیم بریم وارد سالن مهمونا بشیم
مبین و نازی هم اومدن و رفتیم
تا وارد سالن شدیم همه بلند شدن و دست زدن
خانواده منو و رها با تعجب بهمون نگا میکردن تا اینکه رفتیم سمتشون و از شانس ما هم دوتا خانواده سر یه میز نشسته بودن
طاها:سلام
بابای طاها:به به اقا طاها معرفی نمیکنین😉
طاها: ایشون رها خانم هستن تنها دلیل زندگی من و اینکه همسر ایندم🙃❤
مامان رها: رها چی میگن ایشون
رها:درست میگه مامان
منو و طاها عاشقانه همو دوس داریم و میخوایم رویا هامونو با هم بسازیم😍😘
ولی بابا میخواد منو مجبور کنه با کسی ازدواج کنم که هیچ حسی بهش ندارم
بابای رها:این چه حرفیه دخترم تو اون روز به حرفای من گوش نکردی
درسته که اون ازدواج به صلاح توعه ولی خب تو برای من از هر چیزی مهمتری و حق داری خودت زندگیتو انتخاب کنی
رها از شوق چشاش برق زد و گفت :یعنی شما منو مجبور به ازدواج نمیکنی؟🤩😍
بابای رها:نه عزیزم مگه عهد قاجاره در ضمن اقا طاها و خانوادشونم خیلی محترمن
رها رفت باباشو بغل کرد بعد باباش اشاره کرد به من منم رفتم بغلش کردم و با رها رفتیم پیش بچه ها
یه جا که حس کردم خانواده هامون دارن میبینم رفتم و لپشو بوسیدم. 😄💋
خیلی چسبید ناموسا😉🤤
ادامه دارد ... 🙂
۴۰.۶k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.