قسمت سوم
قسمت سوم
باز هم می گویم مولایِ من اعتراض کرد، ولی اعتراض او با صبر همراه بود،
پیامبر از او خواسته بود تا در این حوادث صبر کند، آیا تو از وصیّت پیامبر خبر داری؟
علی(ع) کنار پیامبر نشسته بود اشک در چشمان او حلقه زده بود. در آن هنگام، جبرئیل نازل شد و به پیامبر گفت:
«ای محمّد! دستور بده تا همه از اتاق خارج شوند و فقط علی(ع) بماند».
پیامبر از همه خواست تا اتاق را ترک کنند. جبرئیل همراه خود نامه ای آورده بود. جبرئیل گفت: «ای محمّد! خدایت سلام می رساند و می گوید:
این عهدنامه باید به دست وصیّ و جانشین تو برسد».
پیامبر در جواب گفت: «ای جبرئیل، همه سلام ها به سوی خدا باز می گردد، سخن خدای من، درست است، نامه را به من بده».
جبرئیل نامه را به پیامبر داد و پیامبر آن را به علی(ع) داد
و از او خواست تا آن را به دقّت بخواند.
بعد از لحظاتی... پیامبر رو به علی(ع) کرد و گفت:
ـ ای علی، آیا از این عهدنامه که خدا برایت فرستاده آگاه شدی؟ آیا به من قول می دهی که به آن عمل کنی.
ـ آری!، من قول می دهم به آن عمل کنم و خداوند هم مرا یاری خواهد نمود.
ـ در این عهد نامه آمده است که تو باید بر سختی ها و بلاها صبر کنی، علی جان، بعد از من، مردم جمع می شوند حقّ تو را غصب می کنند و به ناموس تو بی حرمتی می کنند
تو باید در مقابل همه این ها صبر کنی!
ـ چشم، من در مقابل همه این سختی ها و بلاها صبر می کنم.
آری! آن روز علی(ع) به پیامبر قول داد که در مقابل همه این سختی ها و بلاها صبر کند.
برادر سُنّی! تو گفتی چرا علی(ع)، اعتراض نکرد، من به تو می گویم: علی(ع) اعتراض کرد.
تو مولای مرا بی غیرت می خوانی؟ مولای من که اعتراض کرد و عُمَر را محکم بر زمین کوفت و مشت بر بینی و گردن او زد.
باز هم می گویم مولایِ من اعتراض کرد، ولی اعتراض او با صبر همراه بود،
پیامبر از او خواسته بود تا در این حوادث صبر کند، آیا تو از وصیّت پیامبر خبر داری؟
علی(ع) کنار پیامبر نشسته بود اشک در چشمان او حلقه زده بود. در آن هنگام، جبرئیل نازل شد و به پیامبر گفت:
«ای محمّد! دستور بده تا همه از اتاق خارج شوند و فقط علی(ع) بماند».
پیامبر از همه خواست تا اتاق را ترک کنند. جبرئیل همراه خود نامه ای آورده بود. جبرئیل گفت: «ای محمّد! خدایت سلام می رساند و می گوید:
این عهدنامه باید به دست وصیّ و جانشین تو برسد».
پیامبر در جواب گفت: «ای جبرئیل، همه سلام ها به سوی خدا باز می گردد، سخن خدای من، درست است، نامه را به من بده».
جبرئیل نامه را به پیامبر داد و پیامبر آن را به علی(ع) داد
و از او خواست تا آن را به دقّت بخواند.
بعد از لحظاتی... پیامبر رو به علی(ع) کرد و گفت:
ـ ای علی، آیا از این عهدنامه که خدا برایت فرستاده آگاه شدی؟ آیا به من قول می دهی که به آن عمل کنی.
ـ آری!، من قول می دهم به آن عمل کنم و خداوند هم مرا یاری خواهد نمود.
ـ در این عهد نامه آمده است که تو باید بر سختی ها و بلاها صبر کنی، علی جان، بعد از من، مردم جمع می شوند حقّ تو را غصب می کنند و به ناموس تو بی حرمتی می کنند
تو باید در مقابل همه این ها صبر کنی!
ـ چشم، من در مقابل همه این سختی ها و بلاها صبر می کنم.
آری! آن روز علی(ع) به پیامبر قول داد که در مقابل همه این سختی ها و بلاها صبر کند.
برادر سُنّی! تو گفتی چرا علی(ع)، اعتراض نکرد، من به تو می گویم: علی(ع) اعتراض کرد.
تو مولای مرا بی غیرت می خوانی؟ مولای من که اعتراض کرد و عُمَر را محکم بر زمین کوفت و مشت بر بینی و گردن او زد.
۲.۴k
۱۶ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.