نامه مینوشتیم.. مثل حالا نبود..
اونقدر سر کوچه وا میستادیم واز هفت خان رستم رد میشدیم تا بیاد
تازه شروع انتظار بود که نامه رو میخونه یا نه! پرتش نکنه یوقت
اونقدر تو ذهنمون متن نامه رو مرور میکردیم که نکنه یه چیزی رو جا گذاشته باشیم
چی بگم از تو خیابون از ترس اینکه همسایه ویا بسیج محله و خانوادهش نبینن
قلبمون از سینه در میومد
کافی شاپ که هیچ.. موبایل کجا بود
زیر نامه دوتا بیت مثلا عاشقانه مینوشتیم که بفهمه دوستش داریم
نمک در نمکدان شوری نداره. دل من طاقت دوری نداره 😔
ای نامه که میروی به سویش.. از جانب من ببوس رویش
آره... اینجوری عاشق شدیم ما دهه ی پنجاه وشصتی ها 😔😔😔😔
تازه شروع انتظار بود که نامه رو میخونه یا نه! پرتش نکنه یوقت
اونقدر تو ذهنمون متن نامه رو مرور میکردیم که نکنه یه چیزی رو جا گذاشته باشیم
چی بگم از تو خیابون از ترس اینکه همسایه ویا بسیج محله و خانوادهش نبینن
قلبمون از سینه در میومد
کافی شاپ که هیچ.. موبایل کجا بود
زیر نامه دوتا بیت مثلا عاشقانه مینوشتیم که بفهمه دوستش داریم
نمک در نمکدان شوری نداره. دل من طاقت دوری نداره 😔
ای نامه که میروی به سویش.. از جانب من ببوس رویش
آره... اینجوری عاشق شدیم ما دهه ی پنجاه وشصتی ها 😔😔😔😔
۴.۰k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.