شبسیاهم
#شبِ_سیاهم
#Part_1
#هیونلیکس
#مینسونگ
(فلیکس)
صبح بلند شدم و سریع آماده شدم رفتم مدرسه و توی حیاط رفیقامو دیدم و رفتم سمتشون و یکم حرف زدیم که هان بهم گفت برم یکی از دفتراشو از تو کیفش بیارم لازمش داشت منم میخواستم کیفمو بزارم تو کلاس پس دویدم و رفتم و با سرعت از پله ها بالا رفتم که یهو تا از پله ها بالا اومدم محکم خوردم به یکی و افتادم ر.وش و کل وسایل دستش ریختن زمین تا سرمو بالا آوردم دیدم هیونجینه قلدر مدرسمون که واقعا ازش متنفرم و به چشم من اون فقط یه پسر گ.ی ل.اشیه رفیقاشم همینطور با اخم بهش نگاه کردم و سریع از روش بلند شدم و اونم بلند شد و با لبخند معنی داری بهم نگاه کرد
+معذرت میخوام حواسم نبود
_عیب نداره برو
از قیافم قشنگ معلوم بود که ازش بدم میاد خیلی سرد جوابشو دادم
+ممنون
و رفتم سمت کلاس و کیفمو گذاشتم و دفتر هانو برداشتم و اومدم بیرون و دادم بهش و نشستم چند دقیقه ای گذشت که دیگه رفتیم سرکلاس و نشستیم که یهو بعد چند دقیقه هیونجین و لینو که رفیق فاب هیونجینه و اونم یکی مثل خودشه اومدن داخل کلاس و نشستن روی یکی از میزا و با بچه ها دقیقا مثه قلدرا حرف میزدن و واقعا رو مخم بودن هیچی نگفتم و سرمو کردم تو گوشیم هانم دقیقا مثل من ازشون بدش میاد ولی میگه یکوچولو رو قیافه ی لینو کراشه ولی بازم ازش متنفره ولی کل مدرسه میدونن که لینو عاشق هانه و کراش سگی روش داره ولی هان از اون متنفره و هیچوقت نمیره سمتش زنگ آخر که همه رفته بودن و هیچکس به جز من و هان که داشتیم وسایلمونو جمع میکردیم تو کلاس نبود اومدن تو کلاس و دقیقا جلومونو روی میز خودمون نشستن با تعجب بهشون نگاه کردیم
+چیکار میکنین
*هییچی
لینو یه خنده ی شیطانی کرد و بلند شد و کنار هان ایستاد و یکم خم شد و یه دستشو روی میز گذاشتم و با یه دستشو موهای هانو بهم ریخت و خندید و هان دستشو پس زد
*کوچولو چرا انقد بد اخلاقی
هان اخمش تکون نخورد و فقط به زمین خیره بود برگشتم به هیونجین نگاه کردم و دیدم که با خنده ی واقعا رو مخی داشت نگام میکرد بهش اهمیت ندادم
*یه دقه پاشو بیا
×کجا؟
*بیا میفهمی
×نمیخوام
*باید برای همه چیز مجبورت کنم؟
×نمیخوام بیام از کجا بدونم که چیکارم داری فکر میکنی من به یه فرد گ.ی که زورش از من خیلی زیاد تره اعتماد میکنم؟؟
*این فرد گ.ی که زورش از تو بیشتره میتونه به زورم ببرت در جریانی؟
هان هیچی نگفت و فقط با اخم نگاش میکرد لینو لبخند شیطانیی زد و یهو دست هانو گرفت و کشیدش و بردش تا بلند شدم که جلوشو بگیرم یهویی هیونجین از کمرم گرفت و کشیدم عقب و قشنگ منو چسبوند به خودش و صورتش دقیقا جلوی صورتم بود با تعجب داشتم نگاش میکردم
_کجا میری جوجه؟
اخمه جدیی کردم
+برو اونور میخوام برم پیش هان
_نگران اون نباش لینو کاری باهاش نداره
+ولم کن
_باشه
یهویی دیدم کشیدم بیرون میخواستم از یکی کمک بخوام ولی هیچ خری به جز من اونجا نبود واقعا مدرسه خالی بود کشالم کرد بیرون و هرچی سعی کردم فرار کنم نتونستم یهو پرتم کرد توی ماشین و خودشم سوار شد و راه افتاد و درارو قفل کرد
+ولم کن عوضی داری کدوم قبری میری(داد)
حتی اگه درم باز میکردم نمیشد کاری کنم چون سرعتش زیاد بود و اگه میفتادم میمردم شروع کردم به مشت زدن به سینش ولی این خیالشم نبود یهویی فرمونو گرفتم و چرخوندم هیون داد زد ولی سریع ماشینو کنترل کرد و زد کنار خوشبختانه چپ نکردیم و چیزی نشد با عصبانیت برگشت سمتم
_حالت خوبه؟؟
هیچی نگفتم
_آخه این چه کار احمقانه ای بود؟؟ واسه چی این کارو کردی مگه چی از من دیدی که انقد ازم میترسی؟
+برای چی منو به زور سوار ماشینت کردی؟ چیکارم داری؟ وقتی اینجوری رفتار میکنی انتظار داری ازت نترسم؟؟
هیچی نگفت درو باز کردم و میخوستم پیاده شم ولی از دستم گرفت و درو بست و قفل کرد
+میشه ولم کنی؟؟
_نه
فقط با اخم نگاهش میکردم
_فلیکس
+چیه؟
_میدونی چرا همیشه هی نزدیکت میشم و بهت لبخند میزنم؟ میدونی چرا همیشه سعی میکنم باهات حرف بزنم و اذیتت کنم؟؟
+چون مریضی چه دلیلی میخواد داشته باشه؟؟
_فلیکس دوست دارم
#huynlix
#Part_1
#هیونلیکس
#مینسونگ
(فلیکس)
صبح بلند شدم و سریع آماده شدم رفتم مدرسه و توی حیاط رفیقامو دیدم و رفتم سمتشون و یکم حرف زدیم که هان بهم گفت برم یکی از دفتراشو از تو کیفش بیارم لازمش داشت منم میخواستم کیفمو بزارم تو کلاس پس دویدم و رفتم و با سرعت از پله ها بالا رفتم که یهو تا از پله ها بالا اومدم محکم خوردم به یکی و افتادم ر.وش و کل وسایل دستش ریختن زمین تا سرمو بالا آوردم دیدم هیونجینه قلدر مدرسمون که واقعا ازش متنفرم و به چشم من اون فقط یه پسر گ.ی ل.اشیه رفیقاشم همینطور با اخم بهش نگاه کردم و سریع از روش بلند شدم و اونم بلند شد و با لبخند معنی داری بهم نگاه کرد
+معذرت میخوام حواسم نبود
_عیب نداره برو
از قیافم قشنگ معلوم بود که ازش بدم میاد خیلی سرد جوابشو دادم
+ممنون
و رفتم سمت کلاس و کیفمو گذاشتم و دفتر هانو برداشتم و اومدم بیرون و دادم بهش و نشستم چند دقیقه ای گذشت که دیگه رفتیم سرکلاس و نشستیم که یهو بعد چند دقیقه هیونجین و لینو که رفیق فاب هیونجینه و اونم یکی مثل خودشه اومدن داخل کلاس و نشستن روی یکی از میزا و با بچه ها دقیقا مثه قلدرا حرف میزدن و واقعا رو مخم بودن هیچی نگفتم و سرمو کردم تو گوشیم هانم دقیقا مثل من ازشون بدش میاد ولی میگه یکوچولو رو قیافه ی لینو کراشه ولی بازم ازش متنفره ولی کل مدرسه میدونن که لینو عاشق هانه و کراش سگی روش داره ولی هان از اون متنفره و هیچوقت نمیره سمتش زنگ آخر که همه رفته بودن و هیچکس به جز من و هان که داشتیم وسایلمونو جمع میکردیم تو کلاس نبود اومدن تو کلاس و دقیقا جلومونو روی میز خودمون نشستن با تعجب بهشون نگاه کردیم
+چیکار میکنین
*هییچی
لینو یه خنده ی شیطانی کرد و بلند شد و کنار هان ایستاد و یکم خم شد و یه دستشو روی میز گذاشتم و با یه دستشو موهای هانو بهم ریخت و خندید و هان دستشو پس زد
*کوچولو چرا انقد بد اخلاقی
هان اخمش تکون نخورد و فقط به زمین خیره بود برگشتم به هیونجین نگاه کردم و دیدم که با خنده ی واقعا رو مخی داشت نگام میکرد بهش اهمیت ندادم
*یه دقه پاشو بیا
×کجا؟
*بیا میفهمی
×نمیخوام
*باید برای همه چیز مجبورت کنم؟
×نمیخوام بیام از کجا بدونم که چیکارم داری فکر میکنی من به یه فرد گ.ی که زورش از من خیلی زیاد تره اعتماد میکنم؟؟
*این فرد گ.ی که زورش از تو بیشتره میتونه به زورم ببرت در جریانی؟
هان هیچی نگفت و فقط با اخم نگاش میکرد لینو لبخند شیطانیی زد و یهو دست هانو گرفت و کشیدش و بردش تا بلند شدم که جلوشو بگیرم یهویی هیونجین از کمرم گرفت و کشیدم عقب و قشنگ منو چسبوند به خودش و صورتش دقیقا جلوی صورتم بود با تعجب داشتم نگاش میکردم
_کجا میری جوجه؟
اخمه جدیی کردم
+برو اونور میخوام برم پیش هان
_نگران اون نباش لینو کاری باهاش نداره
+ولم کن
_باشه
یهویی دیدم کشیدم بیرون میخواستم از یکی کمک بخوام ولی هیچ خری به جز من اونجا نبود واقعا مدرسه خالی بود کشالم کرد بیرون و هرچی سعی کردم فرار کنم نتونستم یهو پرتم کرد توی ماشین و خودشم سوار شد و راه افتاد و درارو قفل کرد
+ولم کن عوضی داری کدوم قبری میری(داد)
حتی اگه درم باز میکردم نمیشد کاری کنم چون سرعتش زیاد بود و اگه میفتادم میمردم شروع کردم به مشت زدن به سینش ولی این خیالشم نبود یهویی فرمونو گرفتم و چرخوندم هیون داد زد ولی سریع ماشینو کنترل کرد و زد کنار خوشبختانه چپ نکردیم و چیزی نشد با عصبانیت برگشت سمتم
_حالت خوبه؟؟
هیچی نگفتم
_آخه این چه کار احمقانه ای بود؟؟ واسه چی این کارو کردی مگه چی از من دیدی که انقد ازم میترسی؟
+برای چی منو به زور سوار ماشینت کردی؟ چیکارم داری؟ وقتی اینجوری رفتار میکنی انتظار داری ازت نترسم؟؟
هیچی نگفت درو باز کردم و میخوستم پیاده شم ولی از دستم گرفت و درو بست و قفل کرد
+میشه ولم کنی؟؟
_نه
فقط با اخم نگاهش میکردم
_فلیکس
+چیه؟
_میدونی چرا همیشه هی نزدیکت میشم و بهت لبخند میزنم؟ میدونی چرا همیشه سعی میکنم باهات حرف بزنم و اذیتت کنم؟؟
+چون مریضی چه دلیلی میخواد داشته باشه؟؟
_فلیکس دوست دارم
#huynlix
- ۲.۵k
- ۲۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط