زخم پنهان
#زخم_پنهان
#Part_2
صبح....
ویوکوک
از جام بلند شدم....دستمو لای ماهام کردچمو پوفی کشیدم....حوصله هیچکیوهیچ چیزو ندارم.....بعد خوردن ی صبحونه عالی تصمیم گرفتم از خونه برم بیرون....یادم اومد ک بم رو هم باید میبردم مرکز آموزشیش...قرار بود فقط ۲ ما پیشم باشه...الان ۳ماه گذشته و مربیاش تو ی این یه ماه دیوونم کردن.....
بم رو مرتب کردم....خودمم لباسامو پوشیدمو با بم ب طرفه پارکینگ رفتیم....ماشینو از پارکینگ بیرون اوردم...بعدسم رفتم سراغ بم....همین ک بهش رسیدم شروع کرد به پارس کردن....متوجه کارش نمیشدم.....رومو برگردوندم....فهمیدم...واسه گربه ای ک تو خیابون بود پارس میکرد.....گربه با دیدن من دمشو انداخت رو کولشو در رفت....بم رو روی صندلی همراه نشوندمو ب طرف مرکز رفتیم....
قبل اینکه اونو برای آنوزشات آماده کنن احازه دادن چند ساعتی کنار هم باشیم....با بم به محوطه بیرونش رفتیم...یه شراب گرفتمو رفتیم اونجا....بم دقیقا کنارم بودو داشت مشروب خوردنمو نگاه میکرد....بعد چند مین اومدن دنبالش....اونو بردن منم رفتم تو ماشینم.....تصمیم گرفتم ب بازار برمو کمی خرید کنم.....
ویوا.ت
تو ی بازار قدم میزدم...مدیر رستوران امروز بهم پیشنهاد کرد برم توی بارها کار کنم...اونجا هم کارش سبک تره هم حقوقش بهتر....برا همین اومده بودم بازار تا کمی لباس بخرم...هرچی باشه حتما اونجا پسرای زیادی میان(جن-دهخیابونیباینمیگن😶)رفتم توی مغازه همیشگیم
ا.ت:سلام...
+سلام ا.ت چند وقتی بود نیومده بودی اینجا...
ا.ت:خب دیگه مشکلات کاری پیش اومد و.....
کوک:از پرو بیرون اومدمو سمته میز حسابدار رفتم
:لطفا اینو حساب کنید....
به حرفم توجه نکردو ب حرف زدن با دختری ک روبهروش بود ادامه داد...اینبار با کمی داد حرفمو تکرار کردم
:اگه ناراحت نمیشی اینارو حساب کن..
+خب چته حالا چرا داد میزنی؟؟
کوک:یه بار بهت گفتم نفهمیدی..داشتی با این بچه حرف میزدی...
ا.ت:یااااا...بچه خودتی
#Part_2
صبح....
ویوکوک
از جام بلند شدم....دستمو لای ماهام کردچمو پوفی کشیدم....حوصله هیچکیوهیچ چیزو ندارم.....بعد خوردن ی صبحونه عالی تصمیم گرفتم از خونه برم بیرون....یادم اومد ک بم رو هم باید میبردم مرکز آموزشیش...قرار بود فقط ۲ ما پیشم باشه...الان ۳ماه گذشته و مربیاش تو ی این یه ماه دیوونم کردن.....
بم رو مرتب کردم....خودمم لباسامو پوشیدمو با بم ب طرفه پارکینگ رفتیم....ماشینو از پارکینگ بیرون اوردم...بعدسم رفتم سراغ بم....همین ک بهش رسیدم شروع کرد به پارس کردن....متوجه کارش نمیشدم.....رومو برگردوندم....فهمیدم...واسه گربه ای ک تو خیابون بود پارس میکرد.....گربه با دیدن من دمشو انداخت رو کولشو در رفت....بم رو روی صندلی همراه نشوندمو ب طرف مرکز رفتیم....
قبل اینکه اونو برای آنوزشات آماده کنن احازه دادن چند ساعتی کنار هم باشیم....با بم به محوطه بیرونش رفتیم...یه شراب گرفتمو رفتیم اونجا....بم دقیقا کنارم بودو داشت مشروب خوردنمو نگاه میکرد....بعد چند مین اومدن دنبالش....اونو بردن منم رفتم تو ماشینم.....تصمیم گرفتم ب بازار برمو کمی خرید کنم.....
ویوا.ت
تو ی بازار قدم میزدم...مدیر رستوران امروز بهم پیشنهاد کرد برم توی بارها کار کنم...اونجا هم کارش سبک تره هم حقوقش بهتر....برا همین اومده بودم بازار تا کمی لباس بخرم...هرچی باشه حتما اونجا پسرای زیادی میان(جن-دهخیابونیباینمیگن😶)رفتم توی مغازه همیشگیم
ا.ت:سلام...
+سلام ا.ت چند وقتی بود نیومده بودی اینجا...
ا.ت:خب دیگه مشکلات کاری پیش اومد و.....
کوک:از پرو بیرون اومدمو سمته میز حسابدار رفتم
:لطفا اینو حساب کنید....
به حرفم توجه نکردو ب حرف زدن با دختری ک روبهروش بود ادامه داد...اینبار با کمی داد حرفمو تکرار کردم
:اگه ناراحت نمیشی اینارو حساب کن..
+خب چته حالا چرا داد میزنی؟؟
کوک:یه بار بهت گفتم نفهمیدی..داشتی با این بچه حرف میزدی...
ا.ت:یااااا...بچه خودتی
۱.۳k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.