زخم پنهان
#زخم_پنهان
#Part_3
(علامت ا.ت:÷..علامتکوک:×)
÷یااااا...بچه خودتی
×درس حرف بزن
÷اگه درست حرف نزنم چی میشه؟؟؟؟؟
×هی من میخوام ب این بچه هیچی نگم.....
÷ها..چیه میترسی بگی جوابتو بدم ضایع بشی...
×بچه آخه تو تازه از مهدکودک اومدی بیرون این حرفای سنگین چیه میزنی
÷اصلا ارزش نداره بخوام با تو در بیوفتم...
×نه تورو خدا بیا باهام در بیوفت(ادایا.ترودرمیاره)
÷اهههه اصلا من میرم(ازمغازهرفتبیرون)
ویوکوک
با دیدن کارش خندم گرفت....خواستم جلوی خندمو بگیرم ولی نتونستم....بلند بلند میخندیدم...حسابدار طوری نگام میکرد انگار دیوونم...البته دستهکمی از دیوونه ها نداشتم...لباسایی ک برداشته بودمو حساب کرد...کارت کشیدمو از مغازه رفتم بیرون...
سوار ماشین شدم که گوشیم زنگ خورد....با دیدن اسم بابا رو صفحه گوشیم...ابروهام رفت تو هم....جواب دادم
(علامت بابای کوک*...زنبابایکوک&)
*جونگکوک
×سلام...باز چی شده...
*برای غذا بیا اینجا...
×چرا باید بیام اونجا؟؟؟
*چون من میگم......
×هوففففف....باشه نیم ساعت دیگه اونجام
#Part_3
(علامت ا.ت:÷..علامتکوک:×)
÷یااااا...بچه خودتی
×درس حرف بزن
÷اگه درست حرف نزنم چی میشه؟؟؟؟؟
×هی من میخوام ب این بچه هیچی نگم.....
÷ها..چیه میترسی بگی جوابتو بدم ضایع بشی...
×بچه آخه تو تازه از مهدکودک اومدی بیرون این حرفای سنگین چیه میزنی
÷اصلا ارزش نداره بخوام با تو در بیوفتم...
×نه تورو خدا بیا باهام در بیوفت(ادایا.ترودرمیاره)
÷اهههه اصلا من میرم(ازمغازهرفتبیرون)
ویوکوک
با دیدن کارش خندم گرفت....خواستم جلوی خندمو بگیرم ولی نتونستم....بلند بلند میخندیدم...حسابدار طوری نگام میکرد انگار دیوونم...البته دستهکمی از دیوونه ها نداشتم...لباسایی ک برداشته بودمو حساب کرد...کارت کشیدمو از مغازه رفتم بیرون...
سوار ماشین شدم که گوشیم زنگ خورد....با دیدن اسم بابا رو صفحه گوشیم...ابروهام رفت تو هم....جواب دادم
(علامت بابای کوک*...زنبابایکوک&)
*جونگکوک
×سلام...باز چی شده...
*برای غذا بیا اینجا...
×چرا باید بیام اونجا؟؟؟
*چون من میگم......
×هوففففف....باشه نیم ساعت دیگه اونجام
۹۶۲
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.